سبط بشر حافی

معنی کلمه سبط بشر حافی در لغت نامه دهخدا

سبط بشر حافی. [ س ِ طِ ب ِ رِ ]( اِخ ) رجوع به بشر حافی و روضات الجنات ص 132 شود.

جملاتی از کاربرد کلمه سبط بشر حافی

بشر حافی را همین حال بود بوقت رفتن، گریستن و زاری در گرفت، گفتند: یا، ابا نصر أ تحبّ الحیاة؟ مگر زندگی می‌دوست داری؟ و مرگ را کراهیت؟ گفت نه «و لکن القدوم علی اللَّه شدید » بر خدای رسیدن کاری بزرگ است و سهمگین. این حال گروهی است که بوقت رفتن هیبت و دهشت بر ایشان غالب شود از تجلی جلال و عزت حق، و تا نداء أَلَّا تَخافُوا نشنوند نیارامند. باز قومی دیگرند که بوقت رفتن ایشان را تجلّی جمال و لطف حق استقبال کند، و برق انس تابد، و آتش شوق زبانه زند، چنانک پیر اهل ملامت عبد اللَّه منازل یکی پیش وی در شد، گفت: ای شیخ! مرا در خواب نمودند که ترا یک سال زندگی مانده است، شیخ یکی بر سر زد گفت آه! که یک سال دیگر در انتظار ماندیم آن گه برخاست و در وجد و جدان خویش بجنبید، و اضطرابی بنمود از خود بیخود شد. و گفت: آه کی بود که آفتاب سعادت برآید، و ماه روی دولت در آید.
چون شدی در عشق صافی آمدی بر طریق بشر حافی آمدی
بحقّ شاه ابراهیم ادهم به بشر حافی آن شیخ مکرّم