جملاتی از کاربرد کلمه ساغر به کف برن
چه باید با تو خون خوردن به ساغر به دم فربه شدن چون میش لاغر
در عاشقی ندیده بهارم خزان، حزین ساغر به یاد آن رخ گل فام می کشم
خیال چشمکه ساغر به چنگ میآید که عالمی به نظرشیشه رنگ میآید
مردم از مینا به ساغر باده میریزد و من از تنکظرفی می از ساغر به مینا میکنم
هرگاه خواستی، نتوان خورد می سلیم ساغر به روز ابر [و] شب ماهتاب گیر
بس که عشرت میرمد از من درین محفل کلیم باده در دور من از ساغر به مینا میرود
همچو نرگس در چمن ساغر به دست ایستادهام آرزو دارم که بینم چشم مست تازهای
چون می از ساغر به ناف او رسید دعوی او رفت و لاف او رسید
من کشیدم بی تأمل باده منصور را ورنه صدبار این می از ساغر به مینا ریختند
گذشتن از خط ساغر به مخموران ستم دارد مگردان گرد سر صیدی که باید کرد آزادش