زهدان راه بری

معنی کلمه زهدان راه بری در فرهنگستان زبان و ادب

[زیست شناسی] ← زِهراه بُری

جملاتی از کاربرد کلمه زهدان راه بری

ابراهیم خواصّ گوید: وقتی در بادیه ره گم کردم، شخصی را دیدم که آمد و مرا بس راه آورد، گفتم تو کیستی؟ گفت مرا نمی‌دانی؟! منم آن سر بی‌دولتان که مرا ابلیس گویند. گفتم چونست که کار تو آنست که مردم را از راه بری نه براه باز آری؟ گفت من بیراهان را از راه برم، امّا آنان که بر سر راه حق باشند بایشان تقرّب کنم و بخاک قدم ایشان تبرّک نمایم.
زیرا به خطا راه بری سوی صواب زیرا به سوال ره بری سوی جواب
گرچه ز شب راه بری نادرست رهبر ره گم شدگان موی تست
خمخانه خر سرای خر پیر نه راه بری نه بار برگیر
چو باز دیده ز هر دو جهان چو بردوزی به دوست راه بری چون به خویش بازآیی
دردسر ایشان ز تو دانی که زیاد است ای خسته اگر راه بری حال طبیبان
سرورا داشت فضولی هوس طوف درت شکرالله که قضا کرد باو راه بری

از پی ما بپو که هر که نکرد رهروی می نکرد راه بری

از مسِ وجود خود دمی بیرون آی تا راه بری به کیمیایی که مپرس