زنگ گرفتن. [ زَ گ ِرِ ت َ ] ( مص مرکب ) زنگ زده شدن. زنگ پذیرفتن. به زنگ و تیرگی آلوده شدن. کدر شدن. تیره شدن : همه تن گرفته ز زنجیر زنگ ز دودش زتن زنگ کاید به جنگ.فردوسی.رخ روشن را زیر زره خود مپوش که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ.فرخی.خاطرت زنگ نگیرد نه سرت خیره شود گر بگیرد دل هشیار تو از گیتی پند.ناصرخسرو.
جملاتی از کاربرد کلمه زنگ گرفتن
گرفتن سراپای عارست و ننگ شود تیره چون گیرد آیینه زنگ
فصل ۸۹–۱۹۸۸، مایکل جردن با ثبت میانگین ۳۲٫۵ امتیاز از ۵۳٫۸ درصد پرتاب صحیح همراه با ۸ ریباند و ۸ پاس منجربهگل، یک بار دیگر در صدر امتیازآورترین بازیکنان لیگ قرار گرفت. بولز آمار ۴۷ برد و ۳۵ شکست را در آن سال برجای گذاشت و با شکست کاوالیرز و نیویورک نیکس به دور نهایی همایش شرقی راه پیدا کرد. رقابت با کاوالیرز عملکرد درخشان جردن را دربرداشت، تنها لحظهای پیش از به صدا درآمدن زنگ پایان پنجمین و آخرین بازی این دور بود، که او توپ را وارد سبد کرد تا بولز ۱۰۱ به ۱۰۰ بر حریف غلبه کند. این اتفاق در حالی رخ داد که کاوالیرز با گرفتن تایماوت سه ثانیه قبل از پایان بازی توانسته بود توسط کریگ ایهلو با نتیجه ۱۰۰–۹۹ پیش بیفتد. بههرحال پیستونز بازهم، این بار در شش بازی با بکار بردن روش مخصوصشان در کنترل جردن موسوم به «قواعد جردن» که شامل؛ یارگیری دو و سه نفره تیمی او هر بار که توپ را لمس کند، میشد، بولز را حذف کرد.
یکشنبه– جلال ماشین را بالاتر از خانهاش میگذارد و کلت را میگذارد توی داشبورد. دم خانه میبیند در باز است. میآید توی خانه و کسی ضربهای محکم به سرش میزند. وقتی به هوش میآید میبیند گلباد روبرویش نشستهاست و سراغ جنسها را میگیرد. جلال میگوید قول جنسها را به سعدی دادهاست اما میتوانند با هم معامله کنند. جلال شماره تلفن گلباد را میگیرد و به او میگوید پانصدهزارتا پول نقد و بنز را بیاورد به جایی که فردا تلفنی به او میگوید. بعد به مهستی زنگ میزند و میگوید از جریان ماشین و همدستی مهستی خبر دارد و او باید برای گرفتن جنسها با سیصدهزارتا پول نقد سر قرار بیاید. بعد به سعدی زنگ میزند و جریان را میگوید و از او میخواهد افندی را که با بلیزر فرار کرده، دستگیر کند. جلال دوباره به مهستی و گلباد زنگ میزند تا مطمئن شود پول را آماده کردهاند. بعد وصیتنامهاش را مینویسد و در پاکت میگذارد و تلفنی به گلباد و مهستی آدرس و ساعت قرار را میدهد. بعد به سعدی زنگ میزند و آدرس را میدهد و ساعت قرار را کمی دیرتر به او میگوید. جلال میرود انبار حاجی و پاکت وصیتش را به کرامت نگهبان انبار میدهد و او را میفرستد پاکت را تحویل حاجی بدهد. گلباد سرمیرسد و جلال کمی او را معطل میکند تا مهستی هم بیاید. بعد مهستی و گلباد با هم روبرو میشوند و گلباد به رویش هفتتیر میکشد. سعدی میرسد و گلباد را با تیر میزند، مهستی را دستگیر کرده و جنسها را ضبط میکند. جلال از انبار درمیآید و میبیند پیکانش را دزدیدهاند. کلید ماشین را میاندازد توی جوی آب و پیاده درحالیکه برف میبارد، میرود.