زفت و زکور. [ زُ ت ُ زُ ] ( ترکیب عطفی ، ص مرکب ) دون. سفله. بخیل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و زفت و زکور. خواجه ابوالقاسم از ننگ تو برنکند سر به قیامت ز گور.رودکی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).تو گرسنه ای و من نیم ، زفت و زکور چندانکه خوهی بخور نه تلخ است و نه شور.سوزنی ( یادداشت ایضاً ).رجوع به زکور و ژکور شود.
معنی کلمه زفت و زکور در فرهنگ فارسی
سفله و بخیل
جملاتی از کاربرد کلمه زفت و زکور
دوباره برگ سمن شد لطیف و تازه و تر دوباره سرو چمن شد جوان و زفت و قوی
وگرنه سبکروح چون باد باش نه زفت و گرانجان چو فولاد باش
مگو راز با زفت و بیچاره دل مخواه آرزو تا نگردی خجل
پس آن حضرت به دو زانو درآمد و دعا كرد، در همان ساعت همه درخت شدند و برگ و ميوه بهم رسانيدند، پس پادشاه امر كرد آن حضرت را در ميان دو چوب گذاشتند و آن چوبها رابا آن حضرت با اره به دو نيم كردند پس ديگ بزرگى حاضر كردند، زفت و گوگردو سرب در آن ديگ ريختند و جسد شريف آن حضرت را در آن ديگ گذاشتند و آتش افروختنددر زير آن ديگ تا جسد آن حضرت با آنها بهم آميخته شد، پس زمين تاريك شد، و حق تعالى حضرت اسرافيل را فرستاد نعره اى بر ايشان زد كه همه به رو درافتادند و ديگرا سرنگون كرده گفت : برخيز اى جرجيس به اذن خدا، پس به قدرت حق تعالى آن حضرت صحيح و سالم ايستاد و رفت به نزد آن پادشاه ملعون گمراه باز تبليغ رسالت نمود.
معطیان زفت و دل زحیر زده دایه بیمار و طفل شیر زده
باز زفت و فربه و لَمتُر شود آن تنش از پیه و قوّت پُر شود
اولین پوست زفت و تلخ بُوَد دومین چون ز ماه سلخ بُوَد
به رادی کشد زفت و بد مرد را کند سرخ لاله رخ زرد را
شاه تا زفت و بیخرد نبود جفت او خود وزیر بد نبود
هست حیوانی که نامش اشغرست او به زخم چوب زفت و لمترست
خواب شیرین خوابگاه زفت و گرم خاصه با همخوابه ی شیرین و نرم