زجر نمودن

معنی کلمه زجر نمودن در لغت نامه دهخدا

زجر نمودن. [ زَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) آزار کردن. ایذاء. اذیت. شکنجه کردن : وضرب بی محابا زدی و زجر بی قیاس نمودی. ( گلستان ). و رجوع به زجر، زجر کردن ، زجر کشیدن و زجر دادن شود.

معنی کلمه زجر نمودن در فرهنگ فارسی

آزار کردن

جملاتی از کاربرد کلمه زجر نمودن

جوكيان يا ((يوگا)) به معنى رام نمودن حيوان سركش آمده است ، و مجازا در مفهوم مطيع ومنقاد كردن نفس سركش حيوانى با يك سلسله تعليمات انسانى و تربيت روحانى بكاربرده شده است ، و اين روش به پيروى يكى از مكتب هاى آئين هندو مى باشد كه هدفشارتقاء و وصول به كمال و انصراف از جهان مادى از رهگذر تمرينات و رياضات شاقهجسمانى است ، و اين تمرينات مشكل و رياضات جانفرسا عبارتند از: بى حركتى ،تحمل زجر و شكنجه هاى ويژه ، انضباط تنفسى ، قبض حواس ، تمركز مدام قواى دماغى ،امحاء تمام افكار و انديشه ها و بالاءخره كارهايى كه شخصيت انسانى فرد را بكلىنابود سازد.
تَنَكُّر: قيافه بدنشان دادن . اِدْبار: پشت كردن . صُبابَة : ته مانده آب در كاسه . خسيسعَيْشٍ: زندگى پست ذلت بار. مَرْعَى الْوبيل : چراگاه سخت و سنگلاخ كه در آن كمتر علفسبز شود. بَرَمْ (بر وزن فَرَس ): زجر و آزردگى . عَبيد (جمع عَبد): برده لَعْقَ (مصدراست به معناى اسم مفعول ): چيزهاى شيرين مانندعسل كه با انگشت ليسيده شود. يَحُوطُونهُ (از حاطَ، يَحُوطُهُ): چيزى را حفظ و حراست كردنو دفاع از آن نمودن . دَرَّتْ مَعايِشَهُمْ: دَرّ: خوشى وكمال آسايش . مَعايِش (جمع معيشه ): آنچه زندگى به آن وابسته است . مُحِّصُوا (ازتَمْحيص ): در بوته آزمايش قرار دادن .