زبان دراز کردن. [ زَ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدزبانی کردن. عیب گویی. غیبت. شکایت : و با اینهمه ، زبان در خداوندان شمشیر دراز میکرد و در باب ایشان تلبیسها میساخت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). خصمان در طعنه بازکردند در هر دو زبان دراز کردند.نظامی.یکی از آن میان زبان تعرض دراز کرد. ( گلستان ).
معنی کلمه زبان دراز کردن در فرهنگ فارسی
بد زبانی کردن عیب گویی غیبت شکایت
جملاتی از کاربرد کلمه زبان دراز کردن
عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را
دی سرو به باغ سرفرازی میکرد سوسن به چمن زبان درازی میکرد
زبان دراز بود، هرکه همچو تیغ شود به خون ز نعمت الوان این جهان قانع
چون تیغ اگر برهنه ام از جور روزگار زانم زبان دراز که پاکیزه گوهرم
خمش که در راه عشق زبان درازی خطاست زبان معنی طلب ز گفت کوته شود
کوتاه زبان و خوش سخن بودم لیک خوی تو زبان دراز و قلاشم کرد
تا کی کند چو گاوان در ما زبان درازی کوته نظر که دارد طبع درازگوشان
از طبع زبان دراز، معنی مطلب شمشیر کشیده را غلافش پوچ است
پهلوی نهم: تا درخت نو بر ننشانید درخت کهن برمکنید. پای به اندازه گلیم دراز کنید. چشم و دست از آنچه نباید درکشید. نادان و مست و دیوانه را پند مگوئید. زن آزرم سوز زبان دراز را در خانه مگذارید. هر چه شما را ناپسند آید بر دیگران روا مدانید.
خامش نشین چو شمع که لازم فتاده است کوتاهی حیات، زبان دراز را