ریسمان تاب

معنی کلمه ریسمان تاب در لغت نامه دهخدا

ریسمان تاب. ( نف مرکب ) ریسمان باف. غزال.رسن تاب. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ریسمان باف شود.

معنی کلمه ریسمان تاب در فرهنگ فارسی

ریسمان باف . غزال . رسن تاب

جملاتی از کاربرد کلمه ریسمان تاب

برای گوهر یکدانهٔ دل جویا ز پیچ و تاب دو زلف تو ریسمان تابد
در گیسوی بتان نبود تاب زلف یار در ریسمان چه قوت حبل المتین بود
رنجه نباید شدن گرچه در او رنج هاست کز پی احکام خویش تاب خورد ریسمان
چه باشد یارب از درد طلب حال تهیدستان در آن دریا که گوهر پیچ و تاب ریسمان دارد
به پیچ و تاب هر کس می تواند ساختن صائب گهر را تنگ در آغوش خود چون ریسمان گیرد
خیال گردن آزادگان‌، مصور فطرت اگر به خامه دهد تاب ریسمان ‌که نبندد
بینند تنی چو ریسمان اندر تاب چون شمع اگرم جامه ز تن دور کنند
حجاب روی عرقناک یار، نزدیک است که پیچ و تاب به گوهر ز ریسمان آرد
ریسمان سازد همی تا بر تو بندد خویش را زان دهد همواره خیط الشّمس رغا در تاب ناب
تا هست رشته جان در پیچ و تاب می باش شاید که وصل گوهر چون ریسمان بیابی