روان اورد
معنی کلمه روان اورد در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه روان اورد
حرارتیست چنان آفتاب روی تو را که آب دیده ز چشم دلم روان آورد
سخنور چو رای روان آورد سخن بر زبان ردان آورد
که او را بمشکو روان آورد دل آزرده و ناتوان آورد