رخصت گرفتن

معنی کلمه رخصت گرفتن در لغت نامه دهخدا

رخصت گرفتن. [ رُ ص َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) اذن و دستوری گرفتن و اجازه رخصت خواستن. ( ناظم الاطباء ) :
باز براق از دم او جان گرفت
سوی زمین رخصت جولان گرفت.وحید ( از آنندراج ).

معنی کلمه رخصت گرفتن در فرهنگ فارسی

اذن و دستوری گرفتن و اجازه رخصت خواستن

جملاتی از کاربرد کلمه رخصت گرفتن

((در بيعت گرفتن از حسين و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير شدتعمل به خرج بده و در اين رابطه هيچ رخصت و فرصتى به آنان مده )).

مساءله 26 - براى احدى جائز نيست كه بر ديوار همسايه خود بنائى بسازد و ياسر تيز سقف خود را روى آن بگذارد مگر با گرفتن اذن و رضايت او، و اگر از همسايه خود چنين خواهشى كند اجابتش بر همسايه واجب نيست ، هرچند كه مستحب مؤ كد است ، و اگربا اذن و رضاى او بنا و يا سر تير خود را روى ديوار او گذاشت اگر اين موافقت و اذنش عنوان لازم الوفائى داشت مثلا شرطى بود در ضمن عقدى و يا مصالحه اى برروى آن انجام شده بود و از طريقى ديگر نظير شرط و صلح ديگر همسايه نمى تواند از اذنخود برگردد، و اما اگر صرف اجازه و رخصت ابتدائى بود مى تواندقبل از بنا و نهادن سر تير و سقف زدن از اجازه خود برگردد، و اما بعد از ساختن بنا اين احتياط را ترك نكند كه با وى مصالحه نموده رضايت يكديگر راحاصل كنند حال يا به اينكه اجازه بگيرد و بناى او را بر روى ديوارش باقى بگذارد ويا آن را خراب كرده خسارت وى را بپردازد هرچند كه در جواز رجوع بدون دادن خسارت بذهن نزديكتر است .

به درگاهتان آمدم و با خويش تحفه اى داشتم . و دربانتان رخصت ديدار نداد. اگر به گاه هديه گرفتن چنين ايد، به گاه بخشش چه گونه ايد؟