رخصت کردن

معنی کلمه رخصت کردن در لغت نامه دهخدا

رخصت کردن. [ رُ ص َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اجازه دادن. ( ناظم الاطباء ) :
صحبت کودکک ساده زنخ را مالک
نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز.ناصرخسرو.و اگر مروت اقتضا کند بخشیده رخصت می کنم. ( تاریخ گلستانه ). || اجازه یافتن :
تا که کشد به دام او تهمت بال و پر زدن
مرغ دلم در آشیان رخصت بال و پر کند.ملاطغرا ( از آنندراج ).- رخصت حاصل کردن ؛ مرخص شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || اجازت یافتن. مأذون شدن. اذن یافتن. اجازه بدست آوردن :
همانا کرده حاصل رخصت منع مرا امشب
که در بیرون بزمش مدعی خشنود می گردد.محمدقلی میلی ( از آنندراج ).|| صبر کردن در مفارقت. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه رخصت کردن در فرهنگ فارسی

اجازه دادن یا اجازت یافتن یا صبر کردن در مفارقت .

جملاتی از کاربرد کلمه رخصت کردن

هایدگر در اثر دیگرش با نام پرسش تکنولوژی (یا فناوری)، این موضوع را مطرح می‌کند که تکنولوژی همان شیوه خاص از ارتباط با چیزهاست. پس تکنولوژی یک وسیله نیست بلکه شیوه‌ای خاص از آشکار کردن چیزها است و بنابراین با مقوله حقیقت مرتبط است. تکنولوژی مدرن با میل به سروری بر چیزها رخصت عیان شدن آن‌ها -آن گونه که هستند- را از آن‌ها سلب می‌کند؛ لذا استیلای تکنولوژی بر چیزها باعث خروج‌شان از آنچه هستند و نه خروج آن‌ها از خفا شده است.