معنی کلمه رخصت داشتن در لغت نامه دهخدا
همانا که این رخصت از بهر خدمت
ز درگاه صدر معظم ندارم.خاقانی.رفت ولی زحمت پایی نداشت
جست ولی رخصت جایی نداشت.نظامی.شیوه ارباب همت نیست جود ناتمام
رخصت دیدار داری طاقت دیدار ده.صائب.رخصت بوسه اگر از لب جامی داری
تلخ منشین که عجب عیش مدامی داری.صائب ( از آنندراج ).