ذو هجران

معنی کلمه ذو هجران در لغت نامه دهخدا

ذوهجران. [ هََ ج َ ] ( اِخ ) ابن نسمی از بنومیثم بن سعد. یکی از اقیال و اذواء یمن است.

معنی کلمه ذو هجران در فرهنگ فارسی

ابن نسمی از بنو میثم ابن سعد . یکی از اقیال و اذوائ یمن است .

جملاتی از کاربرد کلمه ذو هجران

یاربش شربتی فرست از صبر تا شکیبا شود دراین هجران
ای عقل باش حیران نی وصل جو نه هجران چون وصل گوش داری زان کس که نیست غایب‌‌؟!
چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد مرگ پیش من به از عمری که در غم بگذرد
تو گُل‌عذاری و من بلبل و تو فارغ از آن که من بر آتشِ هجران چو خار می سوزم
لازم است به اين نكته مهم عنايت شود كه تنزل تدريجى از عالى بهسافل هنگامى رنج آور است كه موجود متنزل از سطح شعور و انديشه پايين نيايد و بهمرحله جماد نرسد وگرنه در آن بخش پايانى قوسنزول اثرى از رنج هجران مشهود نيست ؛ زيرا تالم و احساس فراق ، متفرع بر ادراكموجود مهجور است و اگر موجودى از ادراك رايج محروم بود و از سابق شيرين و لاحق تلخخبرى نداشت ، نه رغبتى به سابق و نه رهبتى از لاحق دارد.
عزيرا! خداى رحمن فطرت تو را نور معرفت و نار عشق تخمير نموده و به انوارى چونانبياء و عشاقى مانند اولياء مؤ يد فرموده ، اين نار را به خاك و خاكستر دنياى دنى مكدرننما، باشد كه اگر توجهى به وطن اصلى كنى و انقطاع به حق را از جانب حق طلب كنىو حالت هجران و حرمان خود را با دلى دردناك به عرضش برسانى واحوال بيچارگى و بينوايى و گرفتارى خويش را اظهار كنى مددى غيبى رسد و دستگيرىباطنى شود و جبران نقايص گردد. اذ من عادته الاحسان و من شيمتهالتفضل (418)
یا رب، اندر دل خاک آن گل خندان چونست ماه تابان من اندر شب هجران چونست
جامی از یک جرعه جام غمت بی‌خود فتاد وای اگر ساقی هجران پر دهد پیمانه‌ای
به نجف اشرف ، محل اقامت خويش كه مى رسد، بيماريش روز به روز شدت يافته ، درددلش سحر به سحر سبز مى شود. عاقبت زخمى را كه از خنجر هجران خورده بود وساليان سال ، سينه سينايى اش را سوخته بودگل مى كند.
خواه مرا به وصال برسان ! و خواه به هجران بنشان ! نمى بينم كه دلم جز تو كسى رابه شايستگى بپذيرد.
و در اين مقام سخن بسيار است و مجال حرف تنگ است و معنى نازك است و عقلها قاصر است ،هر كه از اين دريا قطره اى چشيده است يا از رحيق مختوم بهره اى به كام جانش رسيده استو از نشاءه قرب مناجات لذتى يافته است و ازساحل درياى محبت دامنى تر كرده و از مرتبه زاهدان خشك اندكى برتر نشسته است ، يااندكى حلاوت آب شور گريه محبت را يافته است يا چاشنى آب ديده توبه كاران راشناخته است ، قدر اين تحقيق را مى داند و نشاءه اين رحيق را مى يابد، و مى داند كهتاءثير نغمه داود نه از نوا و سرود است بلكه از ناله شورانگيز هجران رحيم ودود است ،و مى فهمد كه دلربائى و زيبائى دود آه مجرمان از اميدوارى آمرزش خداوند معبود وقبول كننده هر خطا كار مردود است .
در شب وصل ماندنم بیمار روز هجران شمردم و رفتم
809- گريه مردى يهودى از غم هجران  حارث اعور مى گويد: پير مردى را در كوفه ديدم كه شديدا مى گريست و مى گفت : صدسال زندگى كردم و فقط در طول اين صد سال يك ساعت عدالت ديدم .
دور هجران را مگر اتمام نیست یا مگر صبح از پی این شام نیست
چون سوختۀ هجران عشق تو کند پنهان؟ کش روی غبار آلود دارد سر غمازی
هنگامى كه من در هجران او از حسرت مى گريستم ، نگريست . اما، جلاى گونه هاى او،شرح ماجرا را باز مى گفت .

ولى به هيچ وجه لزومى ندارد كه اصرار به وجود چنين درختى داشته باشيم بلكه تشبيهات زيادى در زبان هاى مختلف داريم كه اصلا وجود خارجى ندارد، مثلا ميگوئيم قرآن همچون آفتابى است كه غروب ندارد (در حالى كه مى دانيم آفتاب هميشه غروب دارد) و يااينكه هجران من همچون شبى است كه پايان ندارد (در حالى كه مى دانيم هر شبى پاياندارد).

گرچه از هجران او از دیده باریدم گهر گوهر اشکم همه پیرایه اورنگ اوست
روزها يكى پس از ديگرى مى گذشت و شب سياه هجران خديجه به پايان نمى رسيد و اوتنها با نيروى امّيد، زنده بود و انتظار پايان يافتن مأ موريّت شويش را مى كشيد، تااينكه چهل روز گذشت .

هجران كه به معناى جدا شدن و قطع است وقتى به كار مى رود كه قبلش ‍ وصلى بوده است . قطع بدون وصل معنا ندارد. از اين كلمه در مى يابيم كه مؤمن با برادران مؤمنش رابطه دارد و هجر و دورى معناى ثانوى است .