ذو حجر

معنی کلمه ذو حجر در لغت نامه دهخدا

ذوحجر. [ ح ِ ] ( ع ص مرکب ) خردمند. عاقل : هل فی ذلک قسم لذی حجر. ( قرآن 89 / 5 ).

معنی کلمه ذو حجر در فرهنگ فارسی

خردمند عاقل .

جملاتی از کاربرد کلمه ذو حجر

68- در حقيقت مومنان با يكديگر برادرند.(10/ حجرات ).
فرمود: (آيا نمى بينى حجر الاسود را؟) و اين دو خبر را محدث عارف ، شيخ ابن ابىجمهور احسانى در اول كتاب (عوالى اللّئالى ) روايت كرده از شيخ فقها محقق صاحبشرايع به سند خود از شيخ مفيد الدين بن جهم از معمّر مذكور.
ابن حجر مى گويد: ((على هادى دانش و بخشش را از پدر به ارث برده بود)).(31)
از عکس تیغ ها شده پر اختران هوا وز خون شخص ها شده چون ارغوان حجر
((...روزى را مى بينم كه پرچمهاى زرد و سفيد در كنار كعبه ، به اهتزاز در آمده ، دستهابراى بيعت تو، پى در پى صف كشيده اند. دوستان با صفا، كارها را چنان به نظم وترتيب در آورده اند كه همچون دانه هاى در گرانبها كه در رشته اى قرار گيرند، شمعوجودت را احاطه كرده اند و دستهايشان براى بيعت تو، در كنار حجر الاسود. به هم مىخورد. قومى به آستانه ات گرد آيند كه خداوند آنان را از سرشتى پاك و ريشه اىپاكيزه و گرانبها آفريده است . دلهايشان از آلودگى نفاق و پليدى شقاق پاكيزه است .به فرمانهاى دينى فروتند و دلهايشان از كينه و دشمنى پيراسته ، رخسارشان براىپذيرش حق آماده است و سيمايشان با نور فضل وكمال آراسته . آيين حق را مى پرستند و از اهل حق پيروى مى كنند.(536)
چرا که او در آیه ۹ سوره حجرات می‌فرماید: اگر دو گروه مومنان با یکدیگر وارد جنگ شوند، بین آن دو صلح برقرار کن.
عمربن حديث به مسجد آمد. فاصله قصر تا مسجد اندك بود. بزرگان شهر هم حضورداشتند. به سخنرانى پرداخت و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى و يك پارچگى فراخواند و از تفرقه بر حذر داشت . گروهى از ياران حجر، هماهنگ از جا بر خاستند وتكبيرگويان به سوى او رفتند و در حالى كه از وى بدگويى مى كردند به سويشسنگريزه پرتاب كردند. عمرو پايين آمد و به قصر شتافت و در را بست و در نامه اىجريانات را به زياد نوشت . زياد از وضع كوفه نگران شد و بر آشفت و گفت : اگر مننتوانم از عهده حجر برآيم و كوفه را از چنگش در آورم ، كسى نيستم ! واى بر تو اىحجر! كارى كنم كه عبرت ديگران شوى !
همچنين ابن سعد در طبقات آورده است : چون اسماعيل به بيست سالگى رسيد، مادرش هاجردر نود سالگى درگذشت و اسماعيل بدن مادرش را در حجر به خاك سپرد.اسماعيل نيز كه بعد از پدر جهان را بدرود گفت ، در كنار كعبه و در جنب مادرش دفنگرديد. و در روايت ديگر آمده است : گور اسماعيل زير ناودان ، ما بين كعبه و ركن ، قراردارد. (93)
گفت : بگذاريد سخنانش را بشنوم ، نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد درحالى كه در حجر اسماعيل نشسته بود گفت : اى محمد! چيزى از اشعارت را براى من بخوان!
ای قبله جان هر شب بر خاک درت عاشق چون کعبه روان داده بر روی حجر بوسه
مؤ لف قدس سره : در بعضى از روايات از طرقاهل سنت اين معنا به على (عليه السلام ) نسبت داده شده ، كه در حرمت ربيبه قيد حجر مدخليتدارد، (پس اگر همسر ما، دخترى دارد كه در دامن ما بزرگ نشده بلكه در خانه پدرش مثلازندگى مى كند، مى توانيم با او ازدواج كنيم ) ليكن رواياتى كه از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) رسيده اين نسبت را ناروا مى داند، و از آيه شريفه نيز به بيانىكه گذشت همين استفاده مى شود.
حجر هم با شجر هم کان معدن ز نور تست بیشک پاک و روشن
شجر، ترنج و به و سیب روح‌پرور ریخت؛ حجر، زبرجد و یاقوت و لعل رخشان داد
خصمت که خون بادا دلش افتاد کار مشکلش از دل نگردد زایلش سهم تو چون نقش از حجر
دمان حجر بد گوهر و آن سپاه فکندند توسن سوی رزمگاه
وین علوم و وین خیالات و صور فضله ی شیطان بود بر آن حجر
آتشی افتاد در عهد عمر همچو چوب خشک می‌خورد او حجر
معاويه پاسخ قانع كننده اى براى معترضان نداشت . گاهى استناد به گزارش ‍ زياد ازكوفه مى كرد كه حجر را ياغى و فتنه انگيز معرفى كرده بود.
کعبهٔ اهل دلش گیسو حجر خال سیاه قبلهٔ اهل نظر در آن خم ابرو ببین
از حَجَر تا‌ثیر اقبالش گهر سازد همی هم بر آن‌گونه که سازد آفتاب از طین حجر