دژ کامگی

معنی کلمه دژ کامگی در لغت نامه دهخدا

دژکامگی. [ دُ م َ / م ِ ] ( حامص مرکب ) غضب و خشم. خشمناکی.
- دژکامگی کردن ؛ نمودن غضب و بدخویی. خشم گرفتن :
مکن دژکامگی با آن جوانمرد
بپرور مهر آن را کو بپرورد.( ویس و رامین ).

معنی کلمه دژ کامگی در فرهنگ فارسی

غضب و خشم خشمناکی

جملاتی از کاربرد کلمه دژ کامگی

به خود کامگی شاه بر تخت شد به کار زمان دلش پردخت شد
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خدای را سجود میکند، «مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هر که در آسمان و زمین است، «طَوْعاً وَ کَرْهاً» بخوش کامگی و فرمانبرداری و بناکامی، «وَ ظِلالُهُمْ» و سایه‌های ایشان، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۱۵)» بامداد سوی غرب و شبانگاه سوی شرق.