دل فرو گیر

معنی کلمه دل فرو گیر در لغت نامه دهخدا

دل فروگیر. [ دِ ف ُ ] ( نف مرکب ) دل فروگیرنده. جای آسایش دل. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه دل فرو گیر در فرهنگ فارسی

دل فرو گیرنده . جای آسایش دل .

جملاتی از کاربرد کلمه دل فرو گیر

اکنون که از تو بنهفت آن بت رخ زدوده آن به که مهر او را از دل فرو زدائی
گر به دیوان دل فرو نگری این به لوح ضمیر انشا کن
حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
بس که اندر دل فرو بردم هوای نیش را شعله افزون تر برآمد سوز داغ خویش را
و در وقت ذكر گفتن دستها بر روى ران نهد ودل حاضر كند (:: حضور قلب داشته باشد) و چشم فراهم كند و به تعظيم تمام شروعكند در كلمه ( لا اله الا الله ) گفتن به قوت ، ما، اشد ذكرا چنان كه (لا اله ) از بنناف بر آورد و ( لا الله ) به دل فرو برد، بر وجهى كه اثر ذكر و وقت آن به جملهاعضا برسد، ولكن آواز بلند نكند و تا تواند در اخفا و خفض صوت كوشد، چنان كهفرمود: ( و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر منالقول ) و بر اين وجه ، ذكر سخت و دمادم مى گويد و دردل به معناى ذكر مى انديشد و نفى خاطر مى كند، بدان معنا كه هيچ چيز نمى خواهم و هيچمقصود و محبوب ندارم ، الا الله ، جز خداى . جملگى خواطر به (لا الله ) نفى كند،حضرت عزت را به مقصودى و محبوبى و مطلوبى اثبات مى كند به (لا الله )، و بايدكه در هر ذكر، دل در اول و آخر حاضر باشد به نفى و اثبات ، و هر وقت در اندروندل نظر مى كند، هر چيز كه دل را با آن پيوند مى بيند، آن چيز را در نظر نياورد ودل با حضرت ، عزت مى دهد.. و به نفى (لا اله ) ان پيوندباطل مى كند و بيخ محبت آن چيز از دل بر مى دارد، و به تصرف (الا الله ) محبت حق راقائم مقام آن محبت مى گرداند.
به فکر و نطق و شعر و خط و بال خود شدی جامی تهی کن دل فرو خور دم شکن خامه فکن دفتر
چون بدریای دل فرو رفتم در زبان این مقال می بینم
ز ابر دیده خون دل فرو ریخت به پیشش قصه مشکل فرو ریخت
قلم در حرف صورت کش که تا در مکتب معنی همه اسرار غیبی را ز لوح دل فرو خوانی
ز هر موئی هزاران دل فرو ریزد به جنبانی خدا را طرهٔ مشگین