دعا گو ی

معنی کلمه دعا گو ی در لغت نامه دهخدا

دعاگوی. [ دُ ] ( نف مرکب ) دعاگو. دعاگوینده. دعاکننده. داعی. ( دهار ). || خیرخواه. خیراندیش. نیکخواه. ( ناظم الاطباء ) :
کس نده یدست ترا یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و طلبکار تو نیست.سعدی.|| گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد. ( فرهنگ فارسی معین ) : غرض خادم دعاگوی اندر ساختن این کتاب آن بود که... ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به دعاگو شود.

معنی کلمه دعا گو ی در فرهنگ فارسی

( دعا گو ی ) ( صفت ) ۱ - دعا کننده . ۲ - خیر خواه خیر اندیشی نیک خواه . ۳ - واعظ . ۴ - دادخواه . ۵ - رقاصه عمومی . ۶ - گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد داعی .

جملاتی از کاربرد کلمه دعا گو ی

باد معلوم رای انور تو که دعا گوی دولت اسمعیل
گفتی چه بود کار تو هاتف همهٔ عمر هر روز دعا گوی توام من همه ساله
عارفی آن دعا شنید از دور با دعا گوی گفت کای مغرور
می‌کنم شکر که در طبع دعا گوی تو نیست هیچ از آن چیز که در طبع خسیس شعر است
از دعا گو به غیبت و حضور شاه را جز دعا چه فایده است
بر طالع قویش دعا گوی مشتری بر طالع بهیش ثنا گستر آفتاب
تا مریم وقت شد هوا جوی بهشت گشتند فرشتگان دعا گوی بهشت
همه مصریان شاد و خرم شدند دعا گوی بر شاه عالم شدند
ترا من جان عارف بنده باشم دعا گوی تو ام تا زنده باشم
سبزه از لاله صد رنگ برون آورده با دعا گوی چو من این همه دشنام نداشت