دراز گام

معنی کلمه دراز گام در لغت نامه دهخدا

درازگام. [ دِ ] ( ص مرکب ) آنکه گام و قدم دراز دارد. گام دراز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سَهَوَّق.

معنی کلمه دراز گام در فرهنگ فارسی

آنکه گام و قدم دراز دارد

جملاتی از کاربرد کلمه دراز گام

و سفر دراز آن باشد که شانزده فرسنگ بود و در کم از این قصر نشاید و هر فرسنگی دوازده هزار گام بود و اول سفر آن بود که از عمارت شهر بیرون شود، اگرچه از خرابه ها و بستانها بیرون نشده باشد و آخر سفر آن بود که به عمارت وطن رسد یا در شهر دیگر عزم اقامت کند سه روز یا زیادت بیرون از روز درشدن و بیرون آمدن. و اگر عزم نکند، ولیکن در بند گزاردن کارها بود و نداند که کی گزارده شود و هر روزی چشم می دارد تا گزارده شود و زیادت از سه روز تاخیر رود، بر یک قول که به قیاس نزدیکتر است، روا بود که قصر می کند که او همچون مسافر است که به دل قرار نگرفته است و عزم قرار ندارد.
«آن عالم بزرگوار و پارسا حقاً از زمرهٔ انسان‌های والا و برجسته‌ای بود که عمر خود را در بندگی خدا و خدمت به خلق و مجاهدت در راه دین گذرانید و با بیان و قلم و قدم در طریق جلب رضای الهی گام برداشت. سالیان دراز حوزه علمیه مشهد را با درس فقه و تفسیر و عقاید رونق بخشید و طلاب و فضلای زیادی را مستفیض گردانید.»