معنی کلمه دختران حضرت شعیب در دانشنامه اسلامی
حضرت موسی علیه السلام که تازه از راه رسیده بود، نگاهش به صفورا و لیا افتاد که در گوشه ای ایستاده بودند و به چاه نزدیک نمی شدند. وی به کنار آن دو آمد و گفت: کار شما چیست؟ آنها گفتند: ما منتظریم تا چوپانها همگی، حیوانات خویش را آب دهند و خارج شوند تا بتوانیم گوسفندان خود را سیراب کنیم.
پدر ما قادر به آب دادن گوسفندان نیست، برادری هم برای حل این مشکل نداریم و مجبوریم خودمان کار کنیم. حضرت موسی علیه السلام که حال آنان و عفت صفورا و خواهرش را دید با موافقت آن دو گوسفندان شعیب را سیراب کرد. سپس به سایه روی آورد و به درگاه خداوند عرض کرد: پروردگارا! هر خیر و نیکی که بر من بفرستی، من به آن نیازمندم!
صفورا و خواهرش نیز زودتر به نزد شعیب بازگشتند و جریان را برای پدر بازگو کردند. آنگاه حضرت شعیب علیه السلام دستور داد که صفورا برگردد و آن جوان (حضرت موسی علیه السلام) را به حضورش بیاورد تا پاداش کارش را به وی بدهد. صفورا در حالی که با نهایت حیا گام برمی داشت و پیدا بود که از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد، به سراغ حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: پدرم! از تو دعوت می کند تا پاداش آبی را که از چاه برای گوسفندان ما کشیدی به تو بدهد.
حضرت موسی علیه السلام با راهنمایی صفورا و در حالی که در جلوی او حرکت می کرد به خانه شعیب آمد، خانه ای که نور نبوت از آن ساطع بود. پیرمردی روحانی که با موهای سفید در گوشه ای نشسته بود به موسی خوش آمد گفت و اجازه داد تا وی مدتی در خانه آنها سکنی گزیند.
از آنجا که نیرومندی حضرت موسی علیه السلام در هنگام آب دادن گوسفندان و پاکدامنی او هنگام برخورد محجوبانه با دختران شعیب برای صفورا مسلم شده بود لذا به پدر پیشنهاد کرد: این جوان را استخدام کن، او بهترین کسی است که می توانی استخدام کنی. چرا که او امتحان نیرومندی و درستکاری خود را پس داده است.
این دو صفت مهم صفورا را شیفته موسی علیه السلام می کند. شعیب پس از اطمینان از این موضوع رو به موسی می کند و می گوید: من می خواهم یکی از دو دخترم را به همسری تو درآورم! و بدین ترتیب، صفورا با حضرت موسی علیه السلام ازدواج می کند و آن جوان برومند، داماد شعیب می شود.