خیمه در خرابی

معنی کلمه خیمه در خرابی در لغت نامه دهخدا

خیمه در خرابی زدن. [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ دَ خ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بیقرار شدن. بی قراری کردن. || بی باک و بی شرم بودن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).

جملاتی از کاربرد کلمه خیمه در خرابی

سپیده دم که زند ابر خیمه در گلزار گل از سراچه خلوت رود به صُفه بار
بفرمود تا تخت زرین نهند به خیمه در آرایش چین نهند
سحر طور علی وادی ایمن نجف است از چه آشفته بجان خیمه در آنجا نزنیم
خیمه در میدان الا الله زدست در جهان شاهد علی الناس آمدست
خیمه در عالم تنهایی زد مرد حالی دم بینایی زد
چون خیمه درین بساط غبرا می بود مقیم کوه و صحرا
برخاست ز آب دیده ما هر طرف حباب زد خیمه در نواحی ما لشکر فراق
ببر طناب تعلق دلا ز خیمه تن که بس قلندریت خیمه در ره جانان
نزار در کتاب داستان من و شعر می‌نویسد: «بیشتر اشعارم را به سفر مدیونم اگر مانند میخ خیمه در خاک وطنم فرو مانده بودم چهرهٔ شعرم به چه حالتی درمی‌آمد.» و «از دمشق دور افتادم. زبان‌های دیگری آموختم. اما الفبای دمشقی‌ام چسبیده به انگشتان، گلو و جامه‌هایم. همان کودکی ماندم که آنچه در باغچه‌های دمشق از نعناع، نیلوفر و نسترن بود، هنوز در کیف دستی خود دارد. در هر مهمان‌خانهٔ جهان که رفتم دمشق را با خود بردم و با او روی یک تخت خوابیدم.»
خرابه دل خود را به عالمی ندهم که شاه خیمه در این منزل خراب زده
از برون آفرینش گلشنی بر ساختی برکشیدی نردبان و خیمه در گلشن زدی