خیمه به صحرا ز
جملاتی از کاربرد کلمه خیمه به صحرا ز
طی کند این راه باز خیمه به مغرب زند ناشده اما هنوز سایه او بیقرار
در ره تست منتظر دیده مردم وطن خیز وز شهر اغنیا خیمه به ملک فقر زن
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
فریبرز و طوس آن دو برگشته بخت به خیمه به پای اندرون پیش تخت
گاه خیمه به در شاه زنی دست دل در کمر جاه زنی
گر نباشد ستون خیمه به جای چون بود خیمه بی ستون بر پای
زده خیمه به طرف جویباران کدو همچون سپاه سربداران
تا جان ز وفای دهن تنگ تو دم زد از شهر بقا خیمه به صحرای عدم زد
هر آنکه چاه کند در ره موافق تو چو میخ خیمه به سر درفتد نخست به چاه
بوی جگر سوخته زد خیمه به صحرا تا شوق برون داد ز خارا شررم را