جملاتی از کاربرد کلمه خیمه بر سر اندا
میان دو لشکر چو یک روز راه بماند، بزن خیمه بر جایگاه
شد والی ولایت چین شهریار شام زد خیمه بر بلاد ختن شاه زنگبار
از خیمه برون آی و ببین منتظران را دیوانه و عاقل زچپ و راست که چندند
صبح دولت از افق سر برکشید مهر هستی خیمه بر خاور کشید
گر زند خیمه بر دروغ زند ور کند شادی نفاق کند
با سپه زنگ سرکشی چه کنی خیمه بر دامن ختن چه زنی
نه بخت آن که نشانم به صدر ایوانش نه دست آن که زنم خیمه بر سر راهش
از هیچ رو به سرّ دهان تو پی نبرد هر جان که خیمه بر سر کوی عدم نزد
ساربان خیمه برون می زد و اینم عجبست که قیامت نشد آنروز که محمل می شد
خاک پایت خیمه بر مه میزند آب چشمم سر بجیحون میکشد