خون بینی شدن
معنی کلمه خون بینی شدن در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه خون بینی شدن
بهی کم جو ز سیب غبغب او کآخر اندر دل هزاران قطره خون بینی گره از نار پستانش
کجا جوی خون بینی ای دلربای رخان مرا اندر آن جوی جوی
جوانان را زبون بینی زمین دریای خون بینی چنان دلبر هزاران بیش در زیر قدم بینی
تو شخصک چوبینی گر پیشترک شینی صد دجله خون بینی آهسته که سرمستم
موسی رحمت ببینی آمده نیل خون بینی ازو آبی شده
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من ** آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری (گلستان سعدی، باب اول ص ۶۰)
زاشک دیده یغما بیاد آور درین ماتم روان سیلاب خون بینی چو بر در آستانی را
وا دو حرف آمد، الف واو ای غلام هر دو را در خاک و خون بینی مدام
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
غنچه را لببسته بینی نسترن را پارهدل لاله را در زیر خون بینی و نرگس را نزار
ای که می گویی: هلالی، سر نخواهی باختن باش تا فردا میان خاک و خون بینی سری