( خون آمدن ) خون آمدن. [ م َ دَ ] ( مص مرکب ) جاری شدن خون از موضعی. بیرون آمدن خون از محلی. ( یادداشت مؤلف ). خون برآمدن. ( آنندراج ) : ما را که جراحتست خون آید درد تو چنم که فارغ از دردی.سعدی.چنان ناسور شد از عشق او داغم که چون میرم ز داغ لاله های تربتم تا حشر خون آید.وحشی جوشقانی ( از آنندراج ).
معنی کلمه خون امدن در فرهنگ فارسی
( خون آمدن ) جاری شدن خون از موضعی بیرون آمدن خون از محلی .
جملاتی از کاربرد کلمه خون امدن
هرجا که جامی از دل خون گشته قصه راند از چشم مردمان همه خون آمدن گرفت
عشق چیست از خویش بیرون آمدن غرقه در دریای پر خون آمدن
شوق چیست از خویش بیرون آمدن بر امید مشک در خون آمدن