خوش باش گفتن
معنی کلمه خوش باش گفتن در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه خوش باش گفتن
چه میجویی به نقد وقت خوش باش چه میگوئی که این یک رفت و آن شد
خوش باش که در دامن صحرای قیامت شد کشت کسی سبز که دامان ترآورد
با دل سوخته خوش باش که در محفل عشق از سپندی که نسوزند فغان می خیزد
خوش باش که هر که راز داند داند که خوشی خوشی کشاند
به درد درد و غم خوش باش جامی که صاف عیش ما را ناگوار است
اگر تو پای به دامنکشیدهای خوش باش که غنچه را نفس آرمیده در چنگ است
تو خوش باش و بر دل منه بار غم که نبود حرامی مقامش حرم
خوش باش که وقت دلنوازیست وامشب شب وصل و کار سازیست
چون بوده گذشت و، نیست نابوده پدید خوش باش و غم جهان بیهوده مخور
چو روزگار ندادت ثبات عمر و مجال قلم برفت ز فطرت نزاریا خوش باش