خودنمای. [ خوَدْ / خُدْ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( نف مرکب ) شخصی را گویند که خود را بمردم وانماید. ( برهان قاطع ). متکبر. خودستا. ( ناظم الاطباء ). متظاهر. معجب. خودنما : کس از دست جور زبانها نرست وگر خودنمایست و گر خودپرست.سعدی ( بوستان ).بسا خودنمایان بیهوده گوی که باشند در سبزگه رزمجوی.امیرخسرو.هیبت مردان نما کین زَنَک خودنما.شیخ واحدی ( از شرفنامه منیری ). || مرائی. ریاکار : من ار حق شناسم وگرخودنمای برون با تو دارم درون با خدای.سعدی.
معنی کلمه خود نما ی در فرهنگ فارسی
( خود نما ی ) ( صفت ) کسی که خود و اعمال خویش را بمردم خوب بنماید خود ستا .
جملاتی از کاربرد کلمه خود نما ی
که تا دانند اهل فهم و هوشش در این ره خود نما و دین فروشش
ره به تو چون است در تو چون رسم ره به وصل خود نما ای مونسم
گر طمع داری که صائب ازخدابینان شوی خودپسند و خود نما و خود سرو خودبین مباش
دیدار خود نمای به جنت که پیش ما سهل است حور و کوثر و انهار یا علی
عشق گوی د هان نباشی خود نما عقل گوید هر یکی را صد نما
جمال خود نما تا نیست گردیم از وجود خود که هست این نیستی تخم بقای جاودان ما را
نی چو طاوس خود نما میباش نه بویران وطن چو کنگر کن
این چنین دل خود نما و خود شکن دارد اندر سینه ی مؤمن وطن
مشو خود نما تا شود دوست رام که رسواست محبوب رسوا مدام
قصد آزارم کنی دیوانه ئی از حیات خود نما بیگانه ئی
((زَبَد)) به معناى كف روى آب و يا هرگونه كف مى باشد و ((رابى )) به معناى بلندى وبرترى است ، در نتيجه معناى جمله (فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا) اين است كه : ((سيلاب، كفهايى را بر بالاى خود حمل مى كند))، يعنىباطل همواره مستكبر، بالانشين و همچون كف روى آب خود نما و ميان تهى است ، ولى حقهميشه پر محتوا و سنگين وزن است .