[ویکی فقه] خواستگاری از بیوه (قرآن). ارتباط با بیوه، حتی به صورت مشروع در حال عده، از مواضع خطر و احتیاط به شمار می رود. و لا جناح علیکم فیما عرضتم به من خطبة النساء او اکننتم فی انفسکم علم الله انکم ستذکرونهن ولـکن لاتواعدوهن سرا الا ان تقولوا قولا معروفا ولاتعزموا عقدة النکاح حتی یبلغ الکتـب اجله واعلموا ان الله یعلم ما فی انفسکم فاحذروه واعلموا ان الله غفور حلیم.(و گناهی بر شما نیست که به طور کنایه، (از زنانی که همسرانشان مرده اند) خواستگاری کنید، و یا در دل تصمیم بر این کار بگیرید (بدون اینکه آن را اظهار کنید). خداوند می دانست شما به یاد آنها خواهید افتاد؛ (و با خواسته طبیعی شما به شکل معقول، مخالف نیست؛) ولی پنهانی با آنها قرار زناشویی نگذارید، مگر اینکه به طرز پسندیده ای (به طور کنایه) اظهار کنید! (ولی در هر حال،) اقدام به ازدواج ننمایید، تا عدّه آنها سرآید! و بدانید خداوند آنچه را در دل دارید، می داند! از مخالفت او بپرهیزید! و بدانید خداوند، آمرزنده و بردبار است (و در مجازات بندگان، عجله نمی کند)!) این دستور در واقع برای آن است که هم حریم ازدواج سابق حفظ شده باشد و هم زنان بیوه، از حق تعیین سرنوشت آینده خود محروم نگردند، دستوری که هم عادلانه است و هم توام با حفظ احترام طرفین. در حقیقت این یک امر طبیعی است که با فوت شوهر، زن به سرنوشت آینده خود فکر می کند و مردانی نیز ممکن است- به خاطر شرایط سهل تر که زنان بیوه دارند- در فکر ازدواج با آنان باشند، از طرفی باید حریم زوجیت سابق نیز حفظ شود، آنچه در بالا آمد، دستور حساب شده ای است که همه این مسائل در آن رعایت شده است. جواز خواستگاری بیوه خواستگاری تلویحی از زن بیوه در حال عده وفات، به صورت آشکار جایز است.ولاجناح علیکم فیما عرضتم به من خطبة النساء... ولاتعزموا عقدة النکاح حتی یبلغ الکتـب اجله... خواستگاری از بیوه، حتی به صورت اشاره و کنایه، در قرارهای پنهانی جایز نیست.و لا جناح علیکم فیما عرضتم به من خطبة النساء... و لـکن لاتواعدوهن سرا... فاحذروه... ← تفسیر مرتبط تمایل قلبی مرد به بیوه در زمان عده، برای ازدواج با او پس از پایان عده ممنوع نیست.و لا جناح علیکم فیما عرضتم به من خطبة النساء او اکننتم فی انفسکم... جواز خواستگاری تلویحی از بیوه در حال عده، تسهیلی بر مردان در گرایشهای طبیعی آنان است.ولاجناح علیکم فیما عرضتم به من خطبة النساء او اکننتم فی انفسکم علم الله انکم ستذکرونهن... این جمله در مورد تعلیل برای نفی جناح از خواستگاری است و تعریض در آن است، می فرماید: اینکه گفتیم در خواستگاری و تعریض اشکالی نیست برای این است که به یاد زنان بودن، امری است مطبوع طبع شما مردان، و خدا هرگز از چیزی که غریزه فطری و نوع خلقت شما است نهی نمی کند، بلکه آن را تجویز هم می کند، و مساله زنان خود یکی از مواردی است که به روشنی دلالت می کند بر اینکه احکام دین اسلام همه بر اساس فطرت است و هیچ حکم غیر فطری ندارد. در این آیه از صفات خدای تعالی سه صفت علم و مغفرت و حکم را نامبرده، و این خود دلیل است بر اینکه مخالفت حکمی که در دو آیه آمده، یعنی خواستگاری کردن از زنان در عده و تعریض به آنان و بستن قول و قرار محرمانه با ایشان از مهلکات است، که خدای سبحان آن طور که باید آنها را دوست نمی دارد، هر چند که به خاطر مصالحی تجویزش کرده باشد.
جملاتی از کاربرد کلمه خواستگاری از بیوه
آموزگاری به نام آقای خاوری (پرویز صیاد) در خانه وسواسالدوله (صادق بهرامی) ساکن است. او به زری (زری خوشکام) دختر وسواس الدوله، دل میبندد؛ اما پیش از خواستگاری مرد نظربازی موسوم به «دون ژوان» (نوذر آزادی) زری را اغفال و با او ازدواج میکند. زری پس از چندی شوهر نااهل را از خانه میراند و خاوری که کماکان در آرزوی ازدواج با زری است تصمیم به خواستگاری میگیرد. اما پیش از او استاد علی بنا (رضا کرمرضایی) به خواستگاری زری میآید و با او وصلت میکند و زندگی مشترک آن دو نیز با مرگ قریب الوقوع معمار از هم میپاشد. خاوری بار دیگر خود را برای خواستگاری از زری آماده میکند. اما جواد آقای راننده (عنایتالله بخشی) پیش دستی میکند و خاوری از ازدواج با زری محروم میماند. جوادآقا به محبس میافتد و زری از خاوری تقاضا میکند که برای گرفتن طلاق غیابی او اقدام کند. وقتی خاوری پس از دوندگی زیاد موفق میشود زری بر اثر معاشرت با معلم آواز مافنگی (جهانگیر فروهر) به خوانندگی تشویق میشود و از ازدواج با خاوری طفره میرود. تا این که سال ها بعد که هر دو پیر و شکسته شدهاند خاوری زری را در بستر مرگ در بیمارستان به عقد خود درمیآورد و زری لحظهای بعد جان میسپارد.
وقتی ریک و کریستن از تعطیلات آخر هفته در کنار یکدیگر بازمیگردند، آنها فاش میکنند که با هم نامزد شدهاند. هارپر و چارلی هیجان زده میشوند ولی چارلی متوجه میشود که ریک به خاطر تحریک همسر سابقش، کیکی، که هنوز از او طلاق نگرفتهاست پیشنهاد خواستگاری از کریستن را مطرح کردهاست. هارپر وقتی این را متوجه میشود که صحبتهای ریک با کیکی را در تلفن گوش میدهد. او به پیش چارلی میرود و وقتی متوجه میشود او هم از موضوع خبردار است و هنوز تمایل به ادامه ماجرای ازدواج بین ریک و کریستن را دارد، از او ناامید میشود.
در اسلام خواستگاری و ازدواج با برخی کسان حرام است، برای نمونه مرد از زن شوهردار و زنی که در عدهٔ طلاق رِجعی است (یعنی شوهرش او را طلاق رجوعپذیر گفته) نمیتواند خواستگاری کرده و ازدواج کند، همچنین زن نیز مثلاً مردی از محارم خود را نمیتواند خواستگاری نموده و برای ازدواج برگزیند. دربارهٔ امکان خواستگاری از زنی که در عدّهٔ طلاق بائن (رجوعناپذیر) و عدّهٔ وفات میباشد خواستگاری به کنایه - و نه به تصریح - جایز است. کودکان را هم میتوان از ولیّ آنها (پدر و پدربزرگ پدری هر چه بالاتر رود) خواستگاری کرد چون حق به ازدواج درآوردنشان با ایشان است و پس از بلوغ میتوانند ازدواج را فسخ کرده یا بپذیرند. حتی شماری از فقیهان از جمله سید روحالله خمینی لذت جنسی از کودک شیرخوار را هم (بعد از ازدواج) جایز میدانند:
با نزدیکتر شدن فاتحان عرب به استخر، یزدگرد با وجود دعوت مرزبان (فرماندار) تبرستان ترجیح داد تا از راه دارابگرد به اصفهان و کرمان و سپس سیستان و بعد به خراسان برود. او پیش از عزیمت به مرزبانان خود نامههایی نوشته و برای شکست دادن مهاجمان عرب درخواست کمک نمود مرزبان مرو از جمله کسانی است که اعلام آمادگی نموده است اما برای کمک به یزدگرد درخواست ازدواج با خانواده سلطنتی را داشتهاست. بهطوریکه در مسیر شاه برای سفر به مرو از سوی نماینده مرزبان مرو ماهوی سوری -که به احتمال از خاندان سورن بود- نخست مورد استقبال قرار گرفت ولی میان آنان کدورتی رخ داد که بلاذری این کدورت را ناشی از درخواست خواستگاری از ادرگ دختر خردسال یزدگرد توسط ماهوی سوری دانستهاست. موارد دیگری مانند بیم ماهوی از حملهٔ اعراب به مرو، هم ذکر شدهاست. در سال ۶۵۲ میلادی، ده سال پس از جنگ نهاوند ماهوی سوری نیزک طرخان سرکردهٔ طوایف هپتالی طخارستان را نزد یزدگرد، فرستاد. نیزک ترخان در ابتدا که برای استقبال به گناباد رفته بود رابطهٔ خوبی با یزدگرد داشتهاست، میان سپاه نیزک و یزدگرد نبردی درمیگیرد، در نتیجه یزدگرد شکست خورد و کشته شد.
/ در انتباه به کسی که قصد خواستگاری از دختری با موقعیت برتر را دارد گفته میشود.
موضعگیریها و رفتارهای خان احمد بهانه لازم را برای حمله شاهعباس به گیلان فراهم نمود. در سال ۹۹۸ ه¨. ق. ۱۵۹۰ م؛ که سال سوم سلطنت شاهعباس بود، یکی از سرداران شاه به نام محمدشریف خان چاووشلو (از استاجلوها) به علت خشم شاه به گیلان پناه برد و خان احمد از استرداد او سرپیچی کرد. نامهای نیز مبنی بر مصالحه با دولت عثمانی به شاهعباس نوشت و چندی بعد نیز نمایندگانی به دربار عثمانی گسیل داشت. این موارد بهعلاوه رد پیشنهاد خواستگاری از دخترش برای محمدباقر میرزا (صفی میرزا) پسر شاهعباس، همه موجب ناراحتی شاه صفوی و حمله او به گیلان گردید. تلاشهای خاناحمد برای دریافت کمک از تزار روس یا سلطان عثمانی بینتیجه ماند و او ناگزیر پس از شکست در برابر قوای شاهعباس به شروان فرار کرد و حکومت گیلان دردست سرداران شاهعباس افتاد.
شب الی در خواب است که پیتر با نقشهای او را ترک میکند، او تصمیم میگیرد داستان فرار الی را به ازدواج خودش با او و ناکامی شاهزاده وستلی پیوند زده و این مقاله را پیشاپیش به روزنامه بفروشد تا پول لازم برای کسب جسارت خواستگاری از الی به دست آورد.
دوره زندگانی تور و برادران بر دو یا سه بخش تقسیم میشود، بخش اوّل و دوم آن دوران کودکی و دوران ازدواج است در این دوره از زندگی هر سه برادر هیچگونه اختلاف یا دشمنی با یکدیگر نداشتند حتی تا زمان خواستگاری از دختران سرو شاه یمن توسط وزیر فریدون جندل، سه برادر در صلح و آرامش بهسر میبردند. امّا بخش سوّم زندگی آنها که همراه با کینه و دشمنی از یکدیگر آغاز شد زمانی هست که فریدون هر یک را مرزبان ایالتی بزرگ منسوب نمود بطوریکه اراضی مزبور چنان فراخ وسعت داشت که حکومت فریدون بر آنها مشکل بود. این شد که سلم و تور هر کدام مرزهای سپرده شده را کشوری مستقل برای خویش مبدل نمودند که البته زبان، فرهنگ و آداب و رسوم آن اراضی مختص به خود بود.
فرح دیبا یک یا دو روز بعد به خانهٔ شهناز در حصارک شمیران دعوت شد و شاه نیز بهطور غیرمنتظرهای سر رسید. فرح دربارهٔ آن روز میگوید قلبش شروع به تپیدن کرد، اگرچه آمدن غیرمنتظرهٔ شاه به خانهٔ دخترش شهناز چندان برایش عجیب نبود. شاه به گرمی با فرح صحبت کرد و او نیز با وجود استرس و هیجان با آرامش پاسخ داد. در این ملاقات او شاه را تحت تأثیر قرار داد اما شاه پیش از خواستگاری از او با زنان دیگری هم ملاقات کرد. آنها مدتی بعد دوباره در خانهٔ شهناز یکدیگر را دیدند و پس از این ملاقات بود که محمدرضاشاه علاقهاش به فرح را با مادر خود تاجالملوک در میان گذاشت.
داستان در سال ۱۸۹۵، در لندن میگذرد. در شروع نمایش، الجرنون مونکریف، یک نجیبزادهٔ جوان بیکار، از بهترین دوستش (که او را با نام ارنست ورثینگ میشناسد) پذیرایی میکند. ارنست از حومهٔ شهر برای خواستگاری از دخترعموی الجرنون، گوندولن به لندن آمدهاست. الجرنون رضایت نمیدهد مگر این که ارنست توضیح دهد که چرا روی جعبهٔ سیگارش نوشته شده: «از طرف سیسیلی کوچولو، با محبت فراوان به عمو جک نازنینش.» ارنست ناچار میشود اعتراف کند زندگی دوگانهای دارد. در حومه، او را با نام جان (یا جک) میشناسند. در آنجا او به خاطر مصلحت سیسیلی (دختری که او سرپرستیاش را بر عهده دارد) رفتاری جدی دارد و وانمود میکند باید از برادر کوچکتر سربههوایش، ارنست، که در لندن زندگی میکند مراقبت کند. در شهر با نام ارنست خوشگذرانی میکند. الجرنون هم اعتراف میکند او نیز ریگی به کفش دارد: او وانمود میکند دوستی به نام بانبری در حومهٔ لندن دارد و هر وقت میخواهد از زیر بار مسئولیتی شانه خالی کند، به دیدن این دوست خیالی میرود. جک حاضر نمیشود محل سکونتش در حومه را به الجرنون لو بدهد.