خواجه وش. [ خوا / خا ج َ / ج ِ وَ ] ( ص مرکب ) کدخدامنش. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از سوی خانه بیامد خواجه اش بر دکان بنشست فارغ خواجه وش.مولوی.مرد خواجه وش و رعیت شکل بود و خود را خلع کرد. ( از تذکره دولتشاه سمرقندی در شرح حال ابن یمین ).
معنی کلمه خواجه وش در فرهنگ فارسی
کدخدا منش
جملاتی از کاربرد کلمه خواجه وش
خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست نیاید عقل اگر آید مگر خواجه ولو باشد
ای خواجه ز فکر گور غم میباید اندر دل و دیده سوز و نم میباید
نیمی از روز عمر خواجه گذشت نیز نیم دگر گذاشته گیر
یک بنده نمییابم، هنجار وفا دیده یک خواجه نمیبینم بر صوب کرم رفته
ای خواجه گنه مکن که بدنام شوی گر خاص توی گنه کنی عام شوی
قیمت تو به قدر همت تو است خواجه ارزد هر آنچه می ورزد
شگفت آیدم از خواجه عیب باده که گفت این که خون خلق حلالست و آب تاک حرام است
پس حق تعالی چون موجودات خواست آفرید اول نور روح محمدی را از پرتو نور احدیت پدید آورد چنانکه خواجه علیهالصلوه والسلام خبر میدهد «انا منالله والمومنون منی» و در بعضی روایات میآید که حق تعالی به نظر محبت بدان نور محبت محمدی نگریست حیا بر وی غالب شد و قطرات عرق از و روان گشت ارواح انبیا را علیهم الصلوه والسلام از قطرات نور محمدی بیافرید.