خشوع در عرفان

معنی کلمه خشوع در عرفان در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] -->خشوع در عرفان به معنای تواضع در برابر خدا به قلب و جوارح است، دراین مقاله به یررسی معنا و مفهوم خشوع در تصوف و عرفان می پردازد.
خشوع در عرفان به معنای تواضع در برابر خدا به قلب و جوارح است .و به بیانی تحلیلی، تألم قلب به سبب انتظار امر ناخوشایندی که ممکن است در آینده پیش بیاید؛ این حالت گاه به جهت خطای بنده است گاه به جهت درک جلال خدا ، و خشیت انبیا از قسم اخیر است. عرفا این اصطلاح را برگرفته از آیه ۱۶ سوره حدید می دانند: «اَلْمْ یَأنِ لِلَّذینَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ» (آیا زمان آن نرسیده است که کسانی ایمان آورده اند دلهاشان از یاد خدا خاشع شود). به نظر تِلِمسانی این آیه به وضوح بر خشوعی دلالت می کند که در میان صوفیه معتبر و صحیح شمرده می شود. در کتب صوفیه، کامل ترین بحث درباره خشوع در صد میدان و کتاب منازل السائرین ، هر دو اثر از خواجه عبداللّه انصاری ، و شرحهای آن آمده و در منابع متأخر نیز همین مباحث تکرار شده است.
نظر خواجه
به نظر خواجه در منازل السائرین، خشوع، خضوع آمیخته با ترس یا محبت است، بدین نحو که در اثر هیبت و عظمت محبوب بلندمرتبه، قوای طبیعی نفس به حالت سکون درمی آید. او همچنین در صد میدان ، خشوع را ترسی می داند که دل را با حرمت نرم می سازد و اخلاق را تهذیب و جوارح را ادب می کند و بیمی است همراه با هشیاری و استکانت( خضوع ). خشوع در سه جا وجود دارد: در معامله (مراوده با خلق ) عبارت است از ایثار ، در خدمت ( عبادت ) عبارت است از حضور، و در سر عبارت است از تعظیم ؛ و هریک از ایثار و حضور و تعظیم، خود، دارای سه اثر و نشانه اند. آثار ایثار بر بنده در معامله این است که بَدان از وی ایمن، نیکان از وی شاد، و خلق از وی آزادند. نشانه های حضور در خدمت اولا حلاوتی است که بنده می چشد و به واسطه آن از درگاه الهی نمی گریزد، ثانیآ مقصود اصلی را می بیند و از آن به خلق نمی پردازد، و ثالثآ کوتاهی خود را می بیند و خود را حق نمی پندارد. نشانه های تعظیم نیز این است که حق تعالی را به خود نزدیک و خود را از او دور می بیند و امتحان الهی برایش امری بزرگ به شمار می آید که این همان ترس صدیقان است.
محل خشوع
نکته دیگر درباره خشوع، محل آن است. به نظر قشیری اتفاق بر آن است که محل خشوع، دل است. یعنی خشوع باید قلبی و باطنی باشد نه ظاهری . هرچند از روایت دیگری که قشیری نقل کرده چنین برمی آید که خشوع از قلب به اندامها سرایت می کند. از این رو وقتی کسی را دیدند که به حالت شکسته نشسته و زانوهایش را جمع کرده، به او گفتند خشوع در دل است نه در سر زانو. همچنین سالک باید در خشوعش صادق باشد. از دید حارث محاسبی علامت انسان صادق این است که اگر همه بندگان بر حال او مطّلع شوند، حالش تغییر نکند، یعنی اگر خاشع نبوده به منظور اطلاع مردم ، خود را خاشع نشان ندهد و اگر خاشع بوده به خشوعش نیفزاید و از اطلاع مردم شادمان نشود.
خشوع در نماز
...

جملاتی از کاربرد کلمه خشوع در عرفان

عبيد بن زراره از پدرش نقل كرده كه از امام صادق - عليه السلام پرسيدم از حالت اغماوبيخودى كه هنگام نزول وحى به رسول الله - صلى الله عليه و آله - عارض مى شد؟ آنهنگام بود كه ميان او و خدا واسطه اى نبود و خدا بر ا و تجلى مى فرمود. بعد فرمود اىزراره ! آن نبوت است . انگاه امام به حالت خشوع در امد. (497)
6. خشوع در نماز از اوصاف مؤمنان : قد افلح المؤمنون الذينهم فى صلوتهمخاشعون (236)
و اگر خشوع را به ابصار نسبت داده با اينكه خشوع ازاحوال قلب است ، بخاطر آن بوده كه اثر ظاهرى خشوع در چشمها قوى تر از ساير اعضاءاست .
اين گونه افكار معمولا به ذهن افرادى خطور مى كند كه ارتباطى اگر چه اندك با دين وديانت و عقيده اى ولو مختصر به خدا و پيغمبر دارند (15) و خود را با نويد به توبهدل گرم مى سازند، اما غافل از اين كه اولا؛ توبه از گناه توفيق مى خواهد و معلوم نيستانسان تا زمان توبه زنده باشد يا به انجام آن موفق شود. ثانيا: به گفته يكى ازاستادان محترم ، چنين توبه اى مقبول درگاه حق واقع نشده و سودى نمى دهد؛ زيرا كسىكه مى داند عملش گناه و معصيت است و خود را به توبه پس از گناهدل خوش مى كند، منظورش از توبه كردن بازگشت به سوى خدا و خشوع در برابر حقتعالى نيست ؛ بلكه در حقيقت به فكر نيرنگ و مكر با خداست و مى خواهد عذاب و عقاب حقرا با اين نيرنگ از خود دور سازد و خلاصه ميان گناهان ، گناهى را كه توبه بهدنبال داشته باشد انتخاب مى كند، و وگرنه از معنا و حقيقت توبه - كه پشيمانى و ندامتاز گناه اثرى در وجودش نيست و اين چنين توبه اى پذيرفته نخواهد شد و از آيه انماالتوبه على الله للذين يعملون السؤ بجهالة ثم يتوبون من قريب .... نيز همينمطلب استنباط مى شود. (16)
بعضى از كسانى كه شاهد اين تعقيب بوده ، مى گويد: اله مسلمانان (يعنى محمد (صلىاللّه عليه و آله ) به نزد مسلمين آمد، در حالى كه جمعيتى انبوه از پيروانش ، پيرامونش راگرفته بودند و طبل و شيپور و بوق و سرنا مى نواختند، بوق و سرنائى كه همه ازنقره بود، آواز مى خواندند و مى رقصيدند، تا او را با سرور و خوشحالى بهلشكرگاه آوردند، و خليفه اش ‍ در لشكرگاه منتظر او بود. همينكه او را ديد بزانو ايستادو شروع كرد به عبادت او و خضوع و خشوع در برابرش .
پس ، شما اى ايمان آوردگان ! بدانيد كه اينك ، هنگام خشوع قلب ، به ياد حسين عليه السلام است ، خشوعى كه به ياد خدا و خشوع در برابر او برمى گردد.
و به همين جهت كلمه (صلوة ) را در اينجا با صيغه جمع آورده و در جمله (فىصلاتهم خاشعون ) مفرد، براى اينكه خشوع در جنس نماز، به طور مساوىشامل همه است ، و ديگر لازم نيست كه جمع آورده شود.
معناى قنوت ، اطاعت و دعا و توجّه و خشوع در نماز است . در قنوت مى توان هر دعايى راخواند. قنوت طولانى ، نزد خداوند مطلوب است .
سپس بر فرشتگانى از فرشتگان خدا گذشتم كه خداوند آن گونه كه خواسته آنان راآفريده و چهره هاشان را آن گونه كه خواسته نهاده و هيچ يك از اعضايشان نبود جز آنكهاز هر سو با صداهاى گوناگون تسبيح و تحميد خدا مى كرد، صدايشان به حمد خدا وگريه از خوف خدا بلند بود؛ درباره آنان ازجبرئيل پرسيدم ، گفت : همين گونه كه مى بينى آفريده شده اند و هر فرشته اى از آنانهرگز با كنارى خود سخن نگفته است ، و آنان از خوف و خشوع در برابر خدا سر خود رابه بالا برنداشته و به زير هم ننگريسته اند. من به آنان سلام كردم و آنان با اشارهسر پاسخ دادند و از روى خشوع به من نگاه نكردند.
از طرز سؤ ال(هل يراكم من احد) برمى آيد كه گوينده و پرسش كننده آن دلش خالى از شك و ترديدنبوده ؛ زيرا طبع چنين سؤ الى خود گواه است بر اينكه صاحب آن دردل خود اثرى از نزول قرآن احساس نكرده ، و چون مى پندارد كهدل سايرين مانند دل او است ، لذا جستجو مى كند كسى را كه دلش ازنزول قرآن متاثر شده پيدا كند؛ به عبارت ديگر، اوخيال مى كند كه پيغمبر اكرم دعويدار اين است كه قرآن در تمامى دلها اثر مى گذارد وهمه را اصلاح مى كند، چه اينكه مستعد و آماده اصلاح باشد يا نباشد، و چون خود را مىبيند كه هر چه سوره جديد نازل مى شود در دلش اثرى از خشوع در برابر خدا وميل به حق نمى گذارد، ترديدش ‍ زيادتر مى شود، تا آنجا كه ناگزير مى شود ازسايرين كه در موقع نزول حاضر بوده اند بپرسد، نكند ايشان نيزمثل خودش باشند، كه اگر مثل اويند در نفاقش استوارتر باشد.