حمل بر سبیل وضع

معنی کلمه حمل بر سبیل وضع در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حمل بر سبیل وضع یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای از اقسام حمل عرضی است.
هر حملی یا در طریق ماهیت شیء است؛ یعنی محمول، جزء ماهیت موضوع خود است؛ مانند: انسان حیوان است که حیوان جزء ماهیت انسان است و یا بر سبیل کیف، کمّ، مضاف، این، متی، فعل، انفعال و سایر مقولات است. بعضی از محمول ها جوهر و بعضی دیگر عَرَض اند. و هیچ محمولی از این دو نوع، خارج نیست. وضع، عبارت است از: نسبت اجزای جسم با یکدیگر و نسبتی که آن اجزا با اجسام مجاور دارند. حمل بر سبیل وضع مانند: انسان ایستاده است. مِلک یعنی بودن چیزی برای چیزی دیگر، مانند: علم، شجاعت، صحت، جمال، مال و فرزند که برای حسن هستند. حمل بر سبیل مِلک، مانند: حسن دارای علم است یا حسن دارای شجاعت است.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • خوانساری، محمد، منطق صوری.• ابن سینا، حسین بن عبدالله، الشفا (منطق).• قوام صفری، مهدی، ترجمه برهان شفا.
۱. ↑ خوانساری، محمد، منطق صوری، ص۱۴۷.۲. ↑ ابن سینا، حسین بن عبدالله، الشفا (منطق)، ج۳، ص۲۳۲.۳. ↑ قوام صفری، مهدی، ترجمه برهان شفا، ص۳۳۴.
...

جملاتی از کاربرد کلمه حمل بر سبیل وضع

اينها وجوهى است كه علماى شيعه و غير ايشان درتاءويل اين آيه گفته اند، آنچه على بن ابراهيم در اين باب روايت كرده است رد كرده اندبه آن وجوهى كه مذكور شد و حمل بر تقيه كرده اند.
در جواب مى گوييم : اين حرف صحيح نيست ، زيرا تقدير گرفتن كلمه (بخير)تقدير گرفتن چيزيست كه ظاهر عبارت (فسقوا) مخالف آنست ، بنابراين جز همان راهكه گفتيم كه بايد كلام مورد بحث را، حمل بر مجاز كرد چاره ديگرى نداريم .
بيشتر مفسرين هم اينگونه اوصاف را حمل بر تشبيه و كنايه كرده اند ، و ليكن ما دربعضى از مباحث گذشته خود مكررا بيان كرديم كه براى اينگونه اوصاف ، معنائى ازحقيقت نيز هست - به آن مباحث رجوع شود -.
در هر حال سیادت صفی ظاهراً محل انکار نیست، اما تشیع او محل تردیدست؛ بلکه تسنن او که از مقالات و سخنان خودش بر می‌آید، امری است که وجود نام ابوبکر و عمر در انساب خاندانش نیز آنرا تأیید می‌کند و بعیدست که آن را بتوان حمل بر کتمان و تقیه کرد. با اینهمه تسنن صفی و اخلاف و اجداد او، از اظهار محبت و تکریم فوق‌العاده در حق اهل بیت رسول خالی نبود و سیادت خود وی و مبالغه‌اش در تعظیم و تکریم آل پیغمبر، هیچ‌یک با تسنن وی منافات نداشت.
بـعـضـى ديـگر زيادت ايمان در آيه را حمل بر زيادى آثار آن كه همان نورانيت قلب استكـرده انـد. ايـن وجـه نـيـز خـالى از اشـكـال نـيست ؛ چون كمى و زيادى اثر بخاطر كمى وزيـادى مـؤ ثـر است ، و معنا ندارد ايمان قبل از سكينت كه با ايمان بعد از سكينت از هر جهتمساوى است ، اثر بعد از سكينتش بيشتر باشد.
و این کار را کاملاً به انجام رسانید تا آن که نماند از آن‌ها جزء امتیاز دارسی پس اقدام به اصلاح آن امتیاز کرد تا حقوق ایران به‌طور مطلب و استیفا شود این اقدام داستان خیلی درازی دارد و چند سال طول کشید و اسناد و اوراق آن در ضبط وزارت مالیه باید موجود باشد. عاقبت حوصله شاه تنگ شد و شاید تعویق کار را حمل بر مماطله** می‌نمود و ضمناً میل نداشت حتی یک قید هم از قیود قدیمه به شکل سابق برای مملکت باقی بماند. یک روز بغتةً مصمم شد امتیاز را فسخ کند و حکم برای این کار دارد و واضح است که هم حکم او همیشه بدون تخلف و استثناء در یک ساعت اجرا می‌شد و هم در این مورد بالخصوص که بسیار و به اعلی درجه خاطرش متغیر بود احدی را یارای چون و چرا و نصیحت به او نبود پس این کار اجرا شد…
در اين آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) امر فرموده تا وجه عبادت خود رابراى آنان بيان كند، به بيانى كه حيرت و تعجب آنان را بر طرف سازد، چون گفتيم ازآن جناب اعمالى ديده بودند و سخنانى شنيده بودند كه تا آن روز از احدى نه ديده و نهشنيده بودند، و اين تعجب وادارشان كرده بودعمل آن جناب را حمل بر نوعى حيله و مكر نموده ، بگويند با اين خدعه مى خواهد بتهاى ما رااز بين ببرد، تا به اغراض مادى خود برسد.
5 - قول ديگر اين است كه كلام را حمل بر تقديم و تاءخير كرده و گفته اند: تقديرآيه چنين است : (و لقد همت به و لو لا ان را برهان ربه لهم بها - زليخا قصد يوسفرا كرد و اگر يوسف برهان پروردگار خود را نديده بود او هم قصد وى را كرده بود)ولى چون برهان پروردگار خود راديد قصد نكرد،مثل اينكه مى گويند: (تو هلاك شده بودى اگر من برايت تدارك نديده بودم ) و يا(تو كشته شده بودى اگر من به دادت نرسيده بودم ) و معناى اين كلام است كه :(اگر من برايت تدارك نديده بودم هلاك شده بودى ) و (اگر من به دادت نرسيدهبودم كشته شده بودى ) هر چند الان كه اين كلام را مى گوييم كشته شدنى اتفاق نيفتاده.
ليكن عذرش پذيرفته نيست ، براى اينكه خواننده عزيز مى داند كه قياس كردنتاءويل در آيات متشابه را به تاءويل ساير معارف ، حتى احكام دينى كه تعليم وتربيت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن را در مردم اجراء كرده ، راه گريزجستن ، و بيهوده تلاش ‍ كردن است ، براى اينكه متشابهات از اين رو متشابه شده كهدليل بر تشابه آن قائم شده ، و آيات محكمه اى هم در بين هست كه ممكن است آن متشابهاترا حمل بر آنها نمود و تشابهش را از بين برد، و اگر اين كار را نكنيم و متشابه را بههمان ظاهرش باقى بگذاريم تا باب تاءويل در ساير معارف (محكم و غير متشابه ) بازنشود حقى را كشته ايم براى اينكه باطلى را از بين ببريم ،
به دلائل بسيار، از جمله اين كه (ولايت ، از الولى است به معنى (القرب و الدنو). ومراد از اسم (ولى ) براى خدا متعال اين است كه او متولى امور جهان و آفريدگار وقائم به آن است . همچنين به معنى ناصر و يارى كننده است . خدا (ولى ) هم نام داردكه عبارت است از مالك جميع اشياء و متصرف در آنها. ابن اثير مى گويد: (ولايت )اشاره به مجموعه تدبير و قدرت و فعل دارد بطورى كه اگر اين جمله در كس ‍ جمعنيايد اطلاق والى بر او روا نباشد... اين كه (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلمفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه قابل حمل بر بيشتر آن اسم هايى است كه ذكر شدو شافى مى گويد: معنى آن حديث (ولاء اسلام ) است مانند آن فرمايش الهى كه ذلكباءن الله مولى الذين آمنوا و اءن الكافرين لا مولى لهم . در پى آن گفتار پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم عمر به على مى گويد: اصبحت مولىكل مؤ من يعنى (ولى ) هر مؤ منى شده اى ).(161)