حجر قمر

معنی کلمه حجر قمر در لغت نامه دهخدا

حجر قمر. [ ح َ ج َ رِ ق َ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرقمری. ملحی که مشتق از اسید سلنیو است. رجوع به دزی ج 2 ص 252 شود.

معنی کلمه حجر قمر در فرهنگ فارسی

ملحی که مشتق از اسید سلینو است

جملاتی از کاربرد کلمه حجر قمر

نی که از امر او قمر بشکافت؟ هم دل سخت چون حجر بشکافت؟
در شهرستان بخاء آثار گرانبهایی از دوران گذشته به جاه مانده‌است که بارزترین آن‌ها حصن البلاد است که به «حصن البلاد» معروف است. تاریخ بناه این قلعه به سال ۱۲۵۰ هجری قمری بر می‌گردد. همچنین «حصن القلعه» یکی از قلعه‌های باهمیت شهر بوده‌است که بر فراز کوه حجر واقع شده‌است. از جاهای گردشگری شهرستان بخاء: مسجد تاریخی در سمت شرق شهر، و دو قلعه باستانی در روستای «الجادی»، وچشمهٔ «عین الثوارة» می‌توان نام برد.