حجت اوردن

معنی کلمه حجت اوردن در لغت نامه دهخدا

( حجت آوردن ) حجت آوردن. [ ح ُج ْ ج َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) دلیل آوردن. احتجاج. استدلال. ادلاء. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) تعاکظ. ( منتهی الارب ). تعذر؛ عذر و حجت آوردن. ( منتهی الارب ) :
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
هم برآن سان که همی خلق جهان میطلبند.ناصرخسرو.سر از فرمان ملک باززد و حجت آوردن گرفت. ( گلستان ).

معنی کلمه حجت اوردن در فرهنگ فارسی

( حجت آوردن ) ( مصدر ) دلیل آوردن استدلال کردن .

جملاتی از کاربرد کلمه حجت اوردن

طبق سفارش پيغمبر بنا بود على (ع ) خليفه مسلمين باشد، امّا وقتى اشخاص ديگرى دراين كار پيشدستى كردند و زمامدارى را به دست گرفتند، با آنكه على (ع ) خلافت را حقخود مى دانست و جمعى از ياران و اصحاب هم بدين امر اعتراف و حتى اصرار داشتند، ولىعلى (ع ) براى پيشگيرى از بروز اختلافات و جنگ داخلى با حالتى كه از آن به (خاردر چشم و استخوان در گلو) تعبير نموده ، صبر كرد و تنها با ارائهدلايل منطقى و حجت آوردن به دفاع از حق خود پرداخت .
با اين بيان روشن مى شود كه جمله (ان ربه كان به بصيرا) از باب حجت آوردن بروجوب معاد است ، نظير آنچه كه در آيه (انك كادح الى ربك ...) گذشت .
شنیدم که سر از فرمان ملک باز زد و حجت آوردن گرفت و شوخ چشمی کردن.