حاجت داشتن
معنی کلمه حاجت داشتن در فرهنگ فارسی
معنی کلمه حاجت داشتن در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه حاجت داشتن
مساءله 21 - اگر چيزى براى جهتى و يا براى كسى بدون در نظر داشتن جهت وعنوان وقف كند و در ضمن عقد شرط كند كه هرگاه خودش محتاج به آن شد به خودشبرگردد بنابر اقوى صحيح است ، و برگشت چنين وقفى به اين است كه مادام محتاجنشده وقف است كه در واقع يكى از مصاديق وقف منقطع الآخر است و اگر واقف از دنيا برود واگر مرگش قبل از پيدا شدن حاجت به موقوفه باشد به وقفيت باقى مى ماند و اگربعد از آن باشد ميراث مى شود.
علاوه ، اين حجتى را كه خداوند بر انسان تمام كرده اگر تماميتش موقوف به داشتنعقل و معرفت هر دو باشد، پس عقل از ذره انسان موقعى كه به موطن اصليش كه همان صلباست برگشته تا موقعى كه دوباره به دنيا بيايد قطعازايل گشته ، و اگر هم كسى بگويد در اين فاصلهعقل از او مسلوب نشده ، مى گوييم در هنگام طفوليت تا رسيدن به حد بلوغ قطعا از اوسلب شده ، و همين بس است براى اينكه نظام آن حجت رامختل سازد. و اگر كسى بگويد: تماميت حجت موقوف بهعقل نيست و داشتن معرفت كافى است ، در جواب مى گوييم : اگر چنين است پس چه حاجت بهاشهاد و اخذ ميثاق ؟ و حال آنكه ظاهر آيه اين است كه اشهاد و اخذ ميثاق براى اتمام حجتبوده ، پس ناگزير بايد اعتراف كنند كه برگشت معنائى كه ايشان براى آيه كرده اندبه آن معنايى است كه منكرين عالم ذر براى آيه كرده اند.
كلمه (كبر) به معناى پيرى و سالخوردگى است ، و كلمه (ذرية ) به معناى اولاداست ، و كلمه (ضعفا) جمع ضعيف است ، خداى تعالى در اينمثل بين سالخوردگى و داشتن فرزندانى ضعيف جمع كرده ، - با اينكه معمولاسالخوردگان فرزندانشان بزرگسالند - و اين به آن جهت بوده كه شدت احتياج بهباغ نامبرده را افاده كند، و بفهماند كه چنين پيرمردى غير از آن باغ هيچ ممر معيشتى ووسيله ديگرى براى حفظ سعادت خود و فرزندانش ندارد، چون اگر ا و را مردى جوان ونيرومند فرض مى كرد، آن شدت احتياج به باغ را نمى رساند، براى اينكه اگر باغجوان نيرومند سوخت ، مى تواند به قوت بازويش تكيه كند، و نيز اگر سالخورده اى رابدون فرزند صغير فرض مى كرد باز آن شدت حاجت به باغ افاده نمى شد، چون چنينپيرمردى خرج زياد ندارد، و تهى دستى او به ناگوارى تهى دستى پير بچه دار نيست، چون اگر باغ چنين كسى خشك شود فكر مى كند چند صباحى بيش زنده نيست و لذا خيلىناراحت نمى شود.
- از اين محل عبور مى كردم ، عده اى سر راه بر من گرفته ، اين طور دست و پايم را بستند و در آنجا افكندند، مدت يك هفته است كه خداوند اين مرغ را ماءموريت داده برايم غذا مى آوردو به وسيله منقارش آب آماده كرده ، به من مى دهد تا اينكه افراد تو مرا بدينجا آوردند. ابراهيم از شنيدن اين وضع شروع به گريه كرده و گفت : در صورتى كه خداوند ضامن روزى بندگان است و براى آنها حتى در اين طور مواقعى روزى مى رساند، پس چه حاجت به اين زحمت و تكلف سلطنت و تحمل آن همه گناه در رابطه با حقوق مردم وحرص بيجا داشتن ؟! پس از آن ، از سلطنت دست كشيد و از صاحبان حال شد، به مرتبه اى بلند در صفا و رياضت رسيد، كه شبها زنجير گران به گردنمى كرد و با آن وضع ، عبادت مى نمود و از اين رو او را ادهم گفته اند.(113)