حاجت جای

معنی کلمه حاجت جای در لغت نامه دهخدا

حاجت جای. [ ج َ ت ْ ] ( اِ مرکب ) بیت الخلا. حَش . مبرز. ( منتهی الارب ). ادب خانه. مبال.

معنی کلمه حاجت جای در فرهنگ فارسی

بیت الخلا ادب خانه

جملاتی از کاربرد کلمه حاجت جای

اگر جراحت فراخ بود و نتوانی لبهای جراحت یک با دیگر فراز آوردن، اکنون حاجت آید بدوختن زخم در چند جای به شرطی که چیزی به میان جراحت نیفتد و اگر زخم به هم نرسد از دیگر سوی بباید کافتیدن زخم [برش و آزادسازی زیر زخم] 

بر فلک جای مکر و فن نبود با ملک حاجت سخن نبود
روا نیست از پادشا چند جای که در بحر حاجت زنی دست و پای
زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشد حاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!
حاجت خود غیر درگاه تو جای چون برم برده اند اهل جهان رفتنی بسیار گل
خسرو همراه وی فرستاده‌ای نزد نعمان بفرستاد. نعمان در جواب خواست خسرو، به زید گفت «مگر در زیبا رویان سواد (عراق) و دیارش حاجت خویش نمی‌یابید؟» و به جای زیبا روی کلمهٔ «عین» به کار برد که استعاره از زیبا روی باشد.
عارفان را رخنه دل، قبله حاجت رواست کعبه هرگز جای این محراب نتواند گرفت