حاجب بدر

معنی کلمه حاجب بدر در لغت نامه دهخدا

حاجب بدر. [ ج ِ ب ِ ب َ ] ( اِخ ) یکی از حاجبان سطان مسعود بود. بیهقی آرد: «و حاجب بدر را با لشکری قوی ببادغیس فرستاد ». ( رجوع به بدر حاجب شود ).

جملاتی از کاربرد کلمه حاجب بدر

می ز حاجب نستد آن بدر منیر شاه گفتا هست این کار وزیر
پس منصور از ربذه حركت كرد و خود در محملى نشسته بود ومعادل او ربيع حاجب بود و بنو حسن را با لب تشنه و شكم گرسنه و سر و تن برهنهبا غل و زنجير بر شتران برهنه سوار كردند و در ركاب منصور به جانب كوفه حركتدادند. وقتى منصور از نزد ايشان عبور كرد در حالى كه در ميان محملى بود كه روپوش آناز حرير و ديباج بود عبداللّه بن حسن كه او را بديد فرياد كشيد كه اى ابو جعفر! آيا مابا اسيران شما در بَدر چنين كرديم ؟ و از اين سخن اشارتى كرد به اسيرى عبّاس جدمنصور در روز بدر و رحم كردن جدّ ايشان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بهحال او هنگامى كه عبّاس از جهت بند و قيد ناله مى كرد و حضرت فرمود كه ناله عبّاسنگذاشت امشب خواب كنم و امر فرمود كه قيد و بند را از عبّاس بردارند.
حاجب تو چون بدر ری رسید هیچکس از جای نیارست خاست
ترکی تو و خال عنبرینت حبشی بدری تو و حاجب تو پیوسته هلال