جزائر دریاهای خ
جملاتی از کاربرد کلمه جزائر دریاهای خ
کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمیآید که دریاهای خون از چشم گریانم نمیآید
دل چه تلخیهای رنگارنگ ازان دلبر کشید قطره خونی چه دریاهای خون بر سر کشید
چه دریاهای خون میشد روان از چشم مظلومان مکافات عمل را چشم اگر میبست رشوتها
بهای قطره اشکی چه باشد که دریاهای خون بینم در این راه
در فلک از عمر تو معمور عالمهای جان بر زمین از تیغ تو موجود دریاهای خون
چه دریاهای خون دارم به دل من یقین در جان من در یتیم است
در موج دریاهای خون بگذشته بر بالای خون وز موج وز غوغای خون دامانشان ناگشته تر
مپرس از دل که حال دل چنان شد که دریاهای خون از وی روان شد
موج دریاهای خون از بسکه می زد بر فلک کاسه های چرخ پر خون سران شد سر بسر