جبین بر خاک مالیدن. [ ج َ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از اطاعت و فرمانبرداری کردن. تسلیم شدن : شاهنشه گیتی تو باش و درخور شاهنشهی تا هر امیری پیش تو بر خاک ره مالد جبین.فرخی.
جملاتی از کاربرد کلمه جبین بر خاک ما
گرد جولان تو را گل به جبین بر دارد هر چه بارد ز هوا ابر زمین بر دارد
به مسکینی جبین بر خاک مالید ز دل پیش خدای پاک نالید
عاشق چون عدم استعداد وصول در خود مشاهده کند هر آینه که فراق ابدی تصورش باید کرد و آن درد نامتناهی بود پس بدین جهت عدم خواهد و نیابد بیچاره پیوسته از درد مینالد و جبین بر خاک مذلت میمالد و میگوید:
جبین بر آستان دوست باید سود و فرسودن چنین بردند مردان پیش کار خود به پیشانی
پس آنگه، جبین بر زمین سود، مرد به شکرانهٔ مرحمت سجده کرد
محمد تقی خان لسان الملک سپهر در کتاب ناسخالتواریخ در رابطه با حضور پهلوان موسی خمیس گرزدینوند در سپاه شاهزاده محمد علی میرزا قاجار چنین مینویسد: او - شاهزاده محمد علی میرزا دولتشاه- روز دیگر که خورشید سر بر زد، ساخته جنگ گشت و موسی و ده معلم انگریز -افسران انگلیسی مسئول زنبورک خانه و توپخانه- را با جماعتی از سرباز و سوار و توپخانه و زنبورکخانه از میان دره چنانکه خصم ندیده و ندانست بفرستاد تا ناگاه از قفای دشمن درآیند و نبرد آزمایند و خود لشکر را جنبش داده میمنه و میسره راست کرد و بر فراز تلی صعود کرده جبین بر خاک نهاد و از کارسازِ بینیاز طلب نصرت نمود و سخت بگریست. آنگاه به میان سپاه آمد. از دو سوی گیرودار دلیران بالا گرفت و دهان توپ و تفنگ صاعقهبار آمد و از خون مردان خاک میدان گونهٔ لعل و مرجان گرفت. رومیان (عثمانیها) را مجال درنگ نماند، پشت با جنگ داده به یک بار روی برتافتند.
به کشتن داد خصمان را چنان سود که سر بی تن جبین بر خاک می سود
بر آستانه او تا فلک نهاد جبین هزار لمعه نورش سر از جبین بر زد
به مسکینی جبین بر خاک مالید ز آه خصم و سوز خود بنالید
زلف او بویید و بوسیدش جبین بر سر و بر رو کشیدش آستین