جان کردی کندن
جملاتی از کاربرد کلمه جان کردی کندن
با دل گفتم که ترک جان کردی دل گفت کز این قدر نیندیشم
ترا زیبد که گفتی راز اسرار که جان کردی بروی دوست ایثار
قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را
دلم ببردی و آنگاه قصد جان کردی مکن مکن که منت دوستدار دیرینم
حیرتی دارم از آن صورت زیبا که تو راست که به یک جلوه مرا صورت بی جان کردی
بدان فتراکگیسو نرمنرمک پای دل بستی وزانشمشیر ابرو اندکاندک قصد جان کردی
دل ببردی و قصد جان کردی نازنینا به چشم و پیشانی
فضولی نقد جان کردی نثار مژده وصلش چه خواهی کرد گر ناگاه آن سرو روان آید
چه گفتی مدح و سفتی درو زیب گوش جان کردی دعا را باش آماده که اینک وقت آن آمد