جان در پای کسی

معنی کلمه جان در پای کسی در لغت نامه دهخدا

جان در پای کسی افشاندن. [ دَ ی ِ ک َ اَ دَ ]( مص مرکب ) جان فدای کسی کردن. جان در پای کسی باختن. ( ارمغان آصفی ). رجوع بجان در پای کسی باختن شود.
جان در پای کسی باختن. [ دَ ی ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) جان فدای کسی کردن. جان در پای کسی افشاندن. ( ارمغان آصفی ).رجوع به جان باختن و جان در پای کسی افشاندن شود.
جان در پای کسی ریختن. [ دَ ی ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه ازجان خود فدای جان او کردن. ( بهار عجم ) :
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
سر من دار که در پای تو ریزم جان را.سعدی ( از بهارعجم ).گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل
در کار نازنینان جان نازنین نباشد.سعدی.بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولامن.سعدی.
جان در پای کسی کشیدن. [ دَ ی ِ ک َ ک َ ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه ازجان خود فدای جان او کردن. ( بهار عجم ) :
خوش آنکه نقل سازم لبهای می پرستش
جانی کشم بپایش جامی کشم ز دستش.نورالدین ظهوری ( از بهارعجم ).

جملاتی از کاربرد کلمه جان در پای کسی

درین جهان و برون زین ‌جهان چو جان در جسم درین‌جهان و فزون زین‌جهان چو جان در بر
به گفتهٔ ناظران در طول یک دهه اقامت بابا جان در چارباودی، منطقه دستخوش یک دگرگونی خارج از انتظار گردید. چه با تغییرات ساختمان‌های اطراف، نور چای خانه‌ها، طنین انداز با تلق تلق کردن فنجان‌ها و نعلبکی‌ها، محل تجمع مردم از تمامی طبقات، و اعتقادات در انتظار دارشنای باباجان، شاعری خیابانی در حال سرگرم کردن جمعیت با موسیقی خود، گدایان تقاضای مصرانه برای صدقه، آدم‌های بیکار علاف ایستاده یکسره مانع، ترافیک خودروها و کل فضا شدیداً پر از بخور مطبوع که اغلب نزد بابا جان نگه داشته می‌شد، صحنه‌ای شرقی را در ذهن‌ها ماندگار می‌کرد.
گرم ز عشق تو جان در بلاست گو میباش وگرچه با منت آئین جفاست گو میباش
ندارد چشمهٔ حیوان حضور آب پیکانت ز یاد زخم او جان در تن نخجیر می‌آید
رأی عالی رضای تو جسته ست تو به جان در رضای عالی کوش
کوه است جان در معرفت تن برگ کاهی در صفت بر برگ کی دیده است کس یک کوه را آویخته
بتو شادم حقیقت جان در آخر که مقصودم کنی اینجا تو ظاهر
زانکه هر کو مرید شد از جان در ره شیخ باخت جان و جهان