جان در قدم کردن. [ دَ ق َ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جان در قدم ریختن. جان را فدای کسی کردن : جان در قدمت کنم ولیکن ترسم ننهی تو پای بر من.سعدی.رجوع به جان در قدم ریختن شود.
جملاتی از کاربرد کلمه جان در قدم کرد
قائم صلاح دولت و دین در حسام تو بسته بقای عالم جان در بقای تو
وفاداران جسد جان اسنو را به یک انبار می برند. ملیساندر نگران است، زیرا او تصویری از جنگیدن جان در وینترفل را دیده بود. سر آلیسر تورن نگهبانان شب را تشکیل می دهد و مسئولیت ترور جان را بر عهده می گیرد. تورن و دیگر شورشیان انبار را محاصره می کنند و تهدید می کنند که اگر وفاداران تا شب تسلیم نشوند، حمله خواهند کرد. ملیساندر می رود در اتاق خوابش بخوابد. همانطور که او لباسهایش و گردنبندش را در میآورد، ظاهر واقعی او که بسیار پیر است، مشخص می شود.
لطف تو و قهر تو همیشه به هم است لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است
اکنون بگویم سرّ جان در امتحان عاشقان از قفل و زنجیر نهان هین گوشها را برگشا
نتابد نور جان در بود جسمش برافتد اندر اینجا عین اسمش
فرزند من که هست تو را آشنای جان در خون همی کند به مصاف اندر آشنا
ابراهيم كه چنان ديد فرمود: تا جان در بدن من است ، هرگز از اين صندوق جدا نمى شوم. ايـن سـخـن را كـه بـه شـاه گـفـتند، دستور داد خود او را نيز با صندوق نزد وى ببرند.بدين ترتيب ابراهيم را با اموال ديگرى كه همراه داشت نزد شاه بردند.
همچو سرو ار بخرامی بر ما نیست عجب گر شدم دیده ی جان در غم رویت دریا
تا رگ جان در تنم باشد نهم بر سر چو تاج پاسبان تو شبم سنگی که بر تارک زده