جان بر شکرانه

معنی کلمه جان بر شکرانه در لغت نامه دهخدا

جان بر شکرانه دادن. [ ب َ ش ُ ن َ / ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) زر پیشکی و مساعده دادن. ( ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه جان بر شکرانه

ياد از قيامت بهترين وسيله براى ساختن دل است در روايت ديگر آمده است وقتى كه امام سجادعليه السلام به نماز مى ايستاد و با حالت خضوع و خشوعكامل آن را مى خواند تا اينكه به جمله 0 مالك يوم الدين )) مى رسيد واين آيه شريفه راآنقدر تكرار مى كرد تا جايى كه نزديك بود جان بر جان آفرين تسليم نمايد!(319)
حق را به ظن راجح نتوان شناخت ای جان بر رفرف نبوت سیر سما طلب کن
نیست وقتی که مرا جان بر جانان نشود چون شود در بر جانان ز دل و جان نشود
على بن عبدالعالى فروغ معرفت و فقيهى جان بر كف براى شيعه شد ولى اين ميوهشيرين به آسانى به دست نيامد. از لبنان تا مصر و از مصر تا نجف ، حضور در حلقههاى درس و تحقيق و استفاده از محضر استادان دلسوز و با معرفت بود كه توانست جوانهعلم و تحقيق را در وجودش بارور كند و درخت تناور فقاهت و ديانت را در جانش به باربنشاند و ما به پاس خدمت آن اسوه هاى علم وعمل به يادكرد تنى چند از آنان بسنده مى كنيم .
داشتم، باری از این اندیشه کاید جان برون بر زبان راندن نمی آرم که یاری داشتم
يكى از موضاعات كه عواقب جنگ را بيمه و نسبت به طولانى شدن جنگ دلهره و نگرانى رارفع و بر طرف مى نمايد، و به نيروختى رزمنده سلحشور، فداكار و جان بر كفدلگرمى بيشتر و روحيه مى بخشد، و براى ملت حركت ، جهش و انگيزه به وجود مى آورد،((نيروى ذخيره و پشتيبان )) و به اصطلاح اين زمان نيروى احتياط، است .

پيامبر اكرم - ص - فرمود: سه نفر بودند كه براى بعضى از حوائج خود از شهربيرون آمدند. در حالى كه شب بود، باران در راه آنها را فرا گرفت ، براى محفوظ ماندن از سرما و جانوران به غارى پناه بردند، چون به درون غار رفتند سنگى بزرگ بر درآن غار افتاد و راه بيرون آمدن آنها را مسدود ساخت . ايشان مضطرب و پريشان شدند وطمع از جان بر گرفتند و گفتند: كه هيچ كس برحال ما مطلع نيست و بر فرض هم مطلع شوند كسى قدرت برداشتن اين سنگ را ندارد. پسراه باز شدن اين گره جز اخلاص و تضرع و زارى به درگاه خداى سبحان نيست كه هريك از ما بهترين عمل صالح خود را شفيع خود آوريم شايد، خداى متعال ما را از اين مهلكه نجات عنايت فرمايد.

دیبای سخن پوش به جان بر، که تو را جان هرگز نشود ای پسر از دیبا زیبا

با رسیدن نیروهای جدید، فشار برای آغاز حملهٔ جدید علیه مسلمان بر فرماندهان سپاه صلیبی بیشتر شد؛ بنابراین رهبران صلیبی برای انجام یک حملهٔ همه‌جانبه به توافق رسیدند، با این حال بر سر هدف مورد نظر اختلاف داشتند. جان برین معتقد بود که باید فشار بر شهر دمیاط بیشتر گردد ولی پلاجیو خواستار حمله به مسلمانانِ مستقر در فارَسکور بود. سرانجام با حمایت فرماندهان و روحانیون، پیشنهاد دوم انتخاب گردیده و صلیبیون در ۲۹ اوت، حملهٔ بزرگی علیه مسلمانان در فارَسکور ترتیب دادند ولی این جنگ، اشتباهی تاکتیکی برای صلیبیون محسوب گشت زیرا نتیجهٔ جنگ کاملاً معکوس شد. بسیاری از نیروهای صلیبی کُشته و مابقی از صحنهٔ نبرد گریختند و تعدادی نیز اسیر شدند. الکامل پس از این پیروزی بار دیگر پیشنهاد صلحی را مطرح کرد زیرا معتقد بود شکست اخیر صلیبیون، آن‌ها را به‌سوی تغییر موضع سرسختانه خواهد کشید؛ بنابراین بار دیگر پیشنهاد صلحی به اردوگاه صلیبیون با این مفاد فرستاد[س]

کزین دریافت سر دل امین در کوی تاریکی وزین بشنود بوی جان برون از آب و گل سلمان
عقل و جان بر هواش لرزان است گرچه نزدِ تو خار و ارزان است
دو عالم نقد جان بر دست دارند به بازاری که سودای تو باشد
مرا جان بر لب و گفتی که می آیم دم دیگر چو خواهی آمدن باری چرا ایندم نمی آیی
جان برین بوهموند چهارم انطاکیه هیو یکم قبرس فریدریش دوم، امپراتور مقدس روم لئوپولد ششم آلبرت چهارم لویی اول اوتو اول پدرو دو موناژو هرمان فون سالزا گورین دو موناژو آندراش دوم ویلیام اول کنت هلند فیلیپ دوم هنری اول رودز پلاجیو گالوانی
پس از پایان یافتن جنگ صلیبی پنجم و شکست خوردن نیروهای صلیبی، جان برین به پادشاهی خود در عکا بازگشت تا اوضاع قلمروش را سر و سامان بخشد. اما بازرگانان جنوایی و پیزایی در همین زمان با یکدیگر در عکا درگیر شدند که این درگیری منجر به خرابی قسمتی از شهر شد. براساس گزارش‌های اهالی جنوا، جان برین از پیزایی‌ها حمایت کرد تا بازرگانان اهل جنوا مجبور به ترک عکا شوند و به بیروت روند.

تفاوت موعظه و حکمت در اینست که حکمت تعلیم است و موعظه تذکار، حکمت‌برای آگاهی است و موعظه برای بیداری، حکمت مبارزه با جهل است و موعظه مبارزه با غفلت، سر و کار حکمت‌با عقل و فکر است و سر و کار موعظه با دل و عاطفه، حکمت‌یاد می‌دهد و موعظه یادآوری می‌کند، حکمت‌بر موجودی ذهنی می‌افزاید و موعظه ذهن را برای بهره‌برداری از موجودی خود آماده می‌سازد، حکمت چراغ است و موعظه بازکردن چشم است‌برای دیدن، حکمت‌برای اندیشیدن است و موعظه برای به خود آمدن، حکمت زبان عقل است و موعظه پیام روح. از اینرو شخصیت گوینده در موعظه نقش اساسی دارد، بر خلاف حکمت. در حکمت روحها بیگانه‌وار با هم سخن می‌گویند و در موعظه حالتی شبیه جریان برق که یک طرف آن گوینده است، و طرف دیگر شنونده به وجود می‌آید و از این رو در این‌گونه از سخن است که «اگر از جان برون آید نشیند لا جرم بر دل»، و گرنه از گوش شنونده تجاوز نمی‌کند. دربارهٔ سخنان موعظه‌ای گفته شده‌است: «الکلام اذا خرج من القلب دخل فی القلب و اذا خرج من اللسان لم یتجاوز الاذان» سخن اگر از دل برون آید و پیام روح باشد در دل نفوذ می‌کند 

اولین اقدام الکامل محمد پس از سقوط برج سلسله برای جلوگیری از حرکت کشتی‌های صلیبیون، بنای یک پل بزرگ بر روی رود نیل در جنوب برج بود تا بتواند به‌وسیلهٔ آن از گذر نیروهای صلیبی از رود به‌سوی شهر جلوگیری نماید، ولی صلیبیون این پل را نیز شکستند. آن‌گاه الکامل محمد، به اقدامی دیگر دست زده و تعدادی از قایق‌ها را سوراخ و در عرض رودخانهٔ نیل غرق کرد تا به‌جای زنجیرهای آهنی یا پل کاربرد داشته باشد. اجرای این طرح بار دیگر کنترل آمدورفت در رود نیل را به مسلمانان بازگرداند، با این حال خطر صلیبیون برای مسلمانان به اندازه‌ای خطرناک نبود که عادل از آن ترس و واهمه داشت. اگر صلیبیون فشار خود را ادامه می‌دادند و از سوی غرب به شهر دمیاط حمله می‌کردند، همانا نتیجهٔ این جنگ تغییر می‌کرد و به‌احتمال قوی دمیاط به‌دست آن‌ها سقوط می‌کرد؛ ولی آن‌ها پس از چیرگی بر برج سلسله دچار تردید گشته و بسیاری بر این عقیده بودند که به وعدهٔ خود عمل نموده‌اند و مأموریت‌شان با سقوط برج سلسله پایان یافته‌است؛ لذا عقب نشسته و به سرزمین‌های خود بازگشتند. جان برین و افراد باقی‌مانده با وی، باید در انتظار رسیدن نیرو و کمک‌های تازه‌نفس از اروپا می‌شده و در نتیجه وضعیت تهاجمی صلیبیون سست گردید.
«عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد یا برآید» گو چه فرمان شماست؟
لعل لب او تا به لب جام رسیده جان بر لبم از رشک به ناکام رسیده
جیمی بعداً با رهبری یک لشکر به ارتش پدرش در سرزمین‌های رودخانه، برای انتقام از کتلین، می‌پیوندد. اما لشکر او در کمین سربازان راب، پسر ادارد و کتلین، غافلگیر می‌شود و جیمی اسیر استارک‌ها می‌گردد. با وجود دستگیری جیمی، سرسی پس از برکنار شدن باریستان سلمی او را فرمانده ارشد محافظین پادشاه می‌نامد. در فصل دوم، کتلین بدون اطلاع پسرش راب، جیمی را آزاد می‌کند و او را تحت مراقبت بریِنِ تارث برای مبادله با دخترش به مقر فرمانروایی (پایتخت) می‌فرستد. در این مسیر آن‌ها به وسیلهٔ افراد وفادار به راب استارک دستگیر می‌شوند و دست راست جیمی قطع می‌شود، جیمی طی اتفاقات بعدی جلوی تجاوز به برین که به نوعی زندان‌بان او بود را می‌گیرد و حتی جان خود را برای نجات جان برین به خطر می‌اندازد.