جان اگاه

معنی کلمه جان اگاه در لغت نامه دهخدا

( جان آگاه ) جان آگاه. ( نف مرکب ) آگاهنده جان. بیدارکننده جان.

معنی کلمه جان اگاه در فرهنگ فارسی

( جان آگاه ) آگاهنده جان

جملاتی از کاربرد کلمه جان اگاه

پی راحت جان آگاه خویش مهیا کند توشه راه خویش
جان آگاه از تن خاکی کدورت می کشد پای خواب آلود را زحمت ز کفش تنگ نیست
جان آگاه به زندان تن پر وحشت یوسف عاجز اخوان شده را می ماند
به میخانه وحدتم راه ده    دل زنده و جان آگاه ده
خاکساری تا دلیل جان آگاه من است می کند هموار هر چاهی که در راه من است
چون دید ز پرده روی آن ماه رفت آگهیش ز جان آگاه
شفاعتگرت جان آگاه شد نیاز تو مقبول درگاه شد
منم جانان تو از جان آگاه بکردستم ز جان و دل مرا خواه
باشد دل و جان آگاه آئینه روی الله شد سینه سالک راه گنجینه گوهر دل
لاجرم کس را به سرّم راه نیست از جنونم هیچ جان آگاه نیست
زلیخایی کند در مصر حسنش جان آگاهان هزاران بخت پیر از دولت عشقش جوان بینی