تقوای مؤمنان

معنی کلمه تقوای مؤمنان در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تقوای مؤمنان (قرآن). از مصادیق متقین مومنان هستند که انسان هایی تقوا پیشه کننده هستند.
مؤمنان تصدیق کننده قرآن، انسانهایی تقواپیشه هستند که در قرآن هم به این موضوع اشاره شده است، در آنجا که می فرماید:والذی جاء بالصدق وصدق به اولـئک هم المتقون.(امّا کسی که سخن راست بیاورد و کسی که آن را تصدیق کند، آنان پرهیزگارانند!) .
← تفسیر آیه مذکور
مؤمنان، اهل تقوا می باشند و طبق آیه قرآن شایسته آن هستند.اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجـهلیة فانزل الله سکینته علی رسوله وعلی المؤمنین والزمهم کلمة التقوی وکانوا احق بها واهلها وکان الله بکل شیء علیمـا.(به خاطر بیاورید) هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند؛ و (در مقابل،) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر کس شایسته تر و اهل آن بودند؛ و خداوند به همه چیز دانا است.

جملاتی از کاربرد کلمه تقوای مؤمنان

اگر قدرت و دولت حقه مطلقه اسلامیه باشد، طبعاً وظیفه مسلمین تقوای مطلق است و چنانچه دولت ستمکاران است طبعاً چاره‌ای به جز تقیه نیست، چنان‌که در خبر است «التقیة واجبة لا یجوز ترک‌ها إلی أن یخرج القائم»: «تقیه واجب است و نباید ترکش کرد تا قیام قائم» و اینکه در بسیاری از اخبار مسلمانان را به تقیه امر کرده‌اند، این خود در انحصار موارد درگیری و ناچاری است که «التقیة دینی و دین آبائی … لا إیمان لمن لاتقیةله .. وإن تسعة أعشار الدین فی التقیة»: «تقیه دین من و دین پدران من است، ایمان ندارد کسی که هرگز تقیه ندارد، نه دهم دین در تقیه است» اینها همه و همه در حالت درگیری با دشمن یا حفظ مصلحت مهم‌تر است، وگرنه تقیه موردی ندارد چنان‌که در دولت قائم که در این زمان درخشان حالت امن مطلق است برای مؤمنان، و تنها تقیه در انحصار دیگران خواهد بود که در دولت حقه الهیه چاره‌ای به جز هماهنگی یا مؤمنین ندارد و در خبر است که «تقیه در دولت قائم برداشته می‌شود».
دستهٔ دیگر معتقدند در غیبت حق حکومت به یکی از بازماندگان امام می‌رسد، اما واجب و لازم نیست که وی مانند امام جامع علوم ظاهر و باطن و از هر جهت معصوم باشد. … آنچه مایهٔ آسایش خاطر و عدم نگرانی پادشاه است این است که قریب به اتفاق مردم بر همین باورند. اما گاهی اهل منبر تبلیغ می‌نمایند که پادشاه باید هم از سلالهٔ امام و هم جامع علوم زمان خود و کاملاً پرهیزگار باشد، و چگونه ممکن است پادشاه نامؤمن و مستغرق گناه با عالم بالا نزدیک باشد و نور هدایت را برای راهنمائی مؤمنان بگیرد. پادشاهی بر جامعهٔ مسلمانان تنها شایسته و درخور مجتهدی است که پایهٔ دانش و تقوای او از همگان بالاتر باشد. چون چنین مجتهد وارسته‌ای پردانش و سلیم است باید پادشاهی در کنارش باشد که به ضرب شمشیر مردمان را به رعایت عدالت وادار نماید، اما باید چون وزیری فرمانبردار و سر به راه باشد.