تصدیع ده
معنی کلمه تصدیع ده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه تصدیع ده
سر بر آن در میزنم باشد در آری سر به بیرون این همه تصدیع از آن آورده ام بر آستانت
به موردی با عنوان کنج که در مجلهٔ یغما درج شدهاست اشارت و با شرح بیت متضمن آن کلمه و نیز شرح بیت دیگر که دربردارندهٔ پنج فعل به نشانهٔ پنج جمله است ختم مقال میکنم و عذرخواه تصدیع و متشکر از ابراز حوصله و شکیب حضار گرامی کِی گردم.
رفتم تصدیع از جهان بردم بیرون شدم از زحیر و جان بردم
سرور ازین میهمان پُرتَعَب یعنی که تب چند روزی شد که تصدیع فراوان میکشم
تصدیع اگر نمی دهم ای دوست عذر چیست تقصیر بندگیم ز بیم ملال تست
سر به هر در میزنیم شاید در آری سر از آن در اینهمه تصدیع از آن آورده ام بر آستانت
از آن بحضرتعالی نیاورم تصدیع که اتّصال مقیمی ملامت افزاید
دیگر این که اینجانب ناسلامتی یکی از داورهایِ «دیوانِ دائمی داوری» هستم و مجمعِ عمومی مللِ متحد نیز آن را اِبرام کردهاست. شایسته داورِ بینالملل نیست که روزی خودش قاعده و فرمولی را عرضه بدارد و روزِ دیگر که پایِ انطباقِ عملیِ آن به میان کشیده میشود از آن روی برتابد و زیرِ پا نهد. راستش اینکه اینجور کارها با آیینِ زندگیِ نگارنده سازگار نیست گرچه سنت متبوع و مذهب مختار باشد. هر کدام از آن دو سبب که عرض شد کافی بود که مرا از آن مأموریت معاف گردانیده باشد. اینگونه امور همه وقت و همهجا و در هر نظامِ مدنی پیش میآید و قابلِ تفاهم شمرده میشود. حقیقت این که وزارتخانه متبوع به حق میبایستی خرسند گشته باشد که از قبولِ آن مأموریت خود را معذور دانستم. این نکته نیز ناگفته نماند که مسئولیتِ امر مطلقاً و منحصراً به عهده خودِ اینجانب است؛ و هر اداره و شخصِ دیگری از هرگونه مسئولیتی یکسره آزاد و مبراست زیرا همکارانِ محترم حسن نیت را به کمال رسانیدهاند، و از ایشان تشکرِ قلبی دارم. بیش از این تصدیع نمیدهم.
ای صدر روزگار تو دانی که این رهی هرگز نیامدست به تصدیع آن حناب
هین سلامت میکند ترجیع من که خوشی؟ چونی تو از تصدیع من؟
زخم خاری صید ما را می کشد در خاک و خون بی سبب تصدیع دست و تیغ قاتل می دهیم
خاک مراد ماست دل خاکسار ما تصدیع آستان بزرگان نمی دهیم