معنی کلمه تسلی کردن در لغت نامه دهخدا
آنچنان عشق تو، بدخوی برآورد مرا
که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا.صائب ( از آنندراج ).اسیر ناز تو گردداثر بس است تغافل
به یک جواب تسلی کند هزار جوابش.شفیع اثر ( ایضاً ).در قفس دل را به نومیدی تسلی کرده ام
بوی گل گر بر مشامم میخورد جان میدهم.محسنای شیرازی ( ایضاً ).