بیغاره جو

معنی کلمه بیغاره جو در لغت نامه دهخدا

بیغاره جو. [ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) لاغ کننده. ملامتگر :
سرافراز شد رستم چاره جوی
خروشی برآورد بیغاره جوی.فردوسی.

معنی کلمه بیغاره جو در فرهنگ فارسی

لاغ کننده . ملامتگر

جملاتی از کاربرد کلمه بیغاره جو

غصهٔ بیغاره خورد روز بزم ماه نو از ساغر طغرل تکین
شتابم همی تا مگر یابمش چویابم به بیغاره بشتابمش
می نگردی مگر به بیغاره گرد صندوقهای سی پاره
آواره شد از مسکن و مأوا صنم من از طعنه بدگوی و ز بیغاره دشمن
به بیغاره گفتا ندارید باک سپارید پیلان به مهراج پاک
گهی گویی که با تو بود رامین چرا بر من زنی بیغاره چندین
در شعر اخوان ثالث برجسته‌سازی واژگانی نمونه‌های گوناگونی دارد از قبیل استفاده از: واژه‌های مرده، واژه‌های کم‌کاربرد، واژه‌هایی که در معنی کهن به‌کار رفته، واژه‌های اساطیری و واژه‌های مخفف، ازجمله پریشان‌بوم، شبنم‌آجین، بیغاره، پرهیب و غیره.
تا اهل دشمنی تو گشتند ، نزد عقل اهل هزار طعنه و بیغاره گشته اند
ز حرف راستی می یافت آزار چو از بیغاره گردد زهر افکار
گفتمش نه زور و نه زر دارم الّا زاریی در چنین محنت نزاری از در بیغاره نیست
هر کجا نام او بری نبود بد و بیغاره و نکوهش و ننگ