بی نیازی دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) توانگر کردن کسی را. غیرمحتاج کردن او را : ترا بی نیازی دهم در جهان گشاده کنم گنجهای جهان.فردوسی.ترا بر سران سرفرازی دهم هم از مهتران بی نیازی دهم.فردوسی.بهر آلتی سرفرازیش داد هم از خواسته بی نیازیش داد.فردوسی.
معنی کلمه بی نیازی دادن در فرهنگ فارسی
توانگر کردن کسی را ٠ غیر محتاج کردن او را ٠
جملاتی از کاربرد کلمه بی نیازی دادن
بی نیازی بین و استغنا نگر خواه مطرب باش، خواهی نوحه گر
نزیبد از تو دیگر بی نیازی ازین منت چرا بر خود ننازی
چون تو را نیست از بد و نیک ما سود و زیان بی نیازی از بد و از نیک چون ما صد هزار
با کمال بی نیازی مرقد زرین او می کند با دام سیمین مرغ دلها را شکار
بی نیازی دوستان بر خبشش او بس دلیل چنگ و دست بهمنی بر کوشش او بس گوا
به بی نیازی من ناز می کند همت توانگر از دل بی مدعای خویشتنم
موجی ز بی نیازی دریای قهر اوست طوفانکی که گرد برآورد از بلاد
در دل بی آرزو راه غم و تشویق نیست در جهان بی نیازی هیچ کس درویش نیست
گرد راهم بی نیازی را به خاک افکند و رفت جرأتش کی بعد ازین نام توکل می برد
گرت باید به گیتی سر فرازی بکن در خویش کسب بی نیازی