جملاتی از کاربرد کلمه بی نیاز گشتن
کرده است بی نیاز مرا درد احتیاج کز عکس چهره خاک چو زر می شود مرا
نکردی آن نماز از بی نیازی که می ننگ آمدت زین نانمازی
خواهی که به اثر پای یاران برسی خاک کف پای بی نیازان می باش
مرا با عشق راز است و نیاز است که عشق از هر دو عالم بی نیاز است
نیاز خودکنی در بی نیازی به خود نازی اگر بر خویش نازی
قافله شوق بی نیاز ز خضرست ریگ روان با دلیل کار ندارد
گفت آن کاهل نمازش کاین نماز کردم از بهر خدای بی نیاز
در ملک بی نیازی سلطان گداست ای دل! سلطانی و امیری دارد گدا، طلب کن
ز هر چیزی که دانم بی نیازی ولی بر درگهت باشد نیازم
متاع یوسفی کز دیدنش شد چشم ها روشن به گرد بی نیازی می رود در کاروان تو