بی نیاز کردن

معنی کلمه بی نیاز کردن در لغت نامه دهخدا

بی نیاز کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مستغنی کردن. ( ناظم الاطباء ). توانگر کردن. غیرمحتاج کردن. اغناء. ( منتهی الارب ) :
اگر ازمن تو بد نداری باز
نکنی بی نیاز گاه نیاز.ابوشکور.میان یلان سرفرازت کنم
ز سیم و درم بی نیازت کنم.فردوسی.اگر کرد یزدان ترا بی نیاز
هم ایدر بپای و بخوبی بساز.فردوسی.که ای دادگرداور کارساز
تو کردی مرا در جهان بی نیاز.فردوسی.اگر باشدم زندگانی دراز
ترا در جهان من کنم بی نیاز.فردوسی.از هرچه حاجتست بدو مر مرا خدای
کردست بی نیاز درین رهگذر مرا.ناصرخسرو. || فارغ و آسوده کردن. وارسته کردن :
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد و ریا بی نیاز کرد.حافظ.

معنی کلمه بی نیاز کردن در فرهنگ فارسی

مستغنی کردن ٠ توانگر کردن ٠ غیر محتاج کردن ٠ اغنائ ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بی نیاز کردن

آمدم اینک به درگاه تو باز حکم باشد مرتورا ای بی نیاز
حسنت نیازمند تماشای ناز نیست اما ز ذوق جلوه ی خود بی نیاز نیست
ارسطو گفت: بی نیازی در غربت، وطن است و نیاز در میهن نیز غربت. شاعر همین معنی را نیک سروده است:
عقل اگر صائب نسازد با دل من گو مساز عشق با آن بی نیازی می کشد ناز مرا
به عمر خضر تغافل ز بی نیازی کرد چو شانه هرکه به آن زلف دستبازی کرد
ما به درگاهت نیاز آورده ایم ای بی نیاز چاره ما را بساز ای کردگار چاره ساز
آنکه قانع گشت گردد بی نیاز آدمی حیوان شود با حرص و آز
بی نیاز دو جهان گشته ام از یادش اسیر آرزو در دل غارتزده نگذاشته ام
یارب به حق ذات تو و بی نیازی ات از خلق، ای تو باقی و عالم همه فنا
اگر نیاز بحضرت بری بیک نظرت چنان کند که ز کونین بی نیاز شوی