بی نماز شدن

معنی کلمه بی نماز شدن در لغت نامه دهخدا

بی نماز شدن. [ ن َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) تارک الصلوة شدن. || خون دیدن. سر شستن. عذر دیدن. عذر شدن. حایض گشتن. ( یادداشت مؤلف ). قاعده شدن زن. حیض. محیض. ( ترجمان القرآن ). محاض. اقراء. ( تاج المصادر بیهقی ). در تداول عامه ، گرفتار عادت ماهانه شدن ( در مورد زنان ) و گاه برای تحقیر یا مسخره کردن مردان به آنان نیز گفته شود. ( از فرهنگ عامیانه جمالزاده ) :
در چادر سپهر شود زهره بی نماز
تیغ ترا که دید بوقت برهنگی.نجیب جرفاذقانی.|| نجس شدن. ( از یادداشت مؤلف ): روزی حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه فرمودند که راه گذر مرا خلاب مدارید که قدمهای من بی نماز می شود تا بجهت شما دعا کنم. ( انیس الطالبین بخاری ).

جملاتی از کاربرد کلمه بی نماز شدن

نقل است که گفت: در همه عمر خویش می‌بایدم که یک نماز کنم که حضرت او را شاید و نکردم. شبی از نماز خفتن تا وقت صبح، چهار رکعت نماز می‌گزاردم. هربار که فارغ شدمی. گفتمی به از این باید نزدیک بود که صبح بدمد وتر بیاوردم و گفتم : الهی من جهد کردم تا در خور تو بود اما نبود. در خور بایزید است. اکنون تو را بی نمازان بسیار‌ند، بایزید را یکی از ایشان گیر.
درین مغاک که خاکش بخون بیالودند در آب دست مزن ورنه بی نماز شوی